Afleveringen

  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۲۲

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    از سر کوی تو هر کو به ملالت برود (اعنات)

    نرود کارش و آخر به خجالت برود

    کاروانی که بود بدرقه‌اش (لطف) حفظ خدای

    به تجمل بنشيند به جلالت برود

    سالک از نور هدايت (طلبد) ببرد راه به دوست

    که به جایی نرسد گر به ضلالت برود

    (چون به جایی برسد گر به ضلالت برود)

    ای دليل دل گمگشته خدا را مددی

    که غريب ار نبرد ره به دلالت برود

    کام خود (گِرویی) آخر عمر از می و معشوق بگير

    حيف اوقات که يک سر به بطالت برود

    حکم مستوری و مستی همه بر (عاقبت است) خاتمت‌ست

    کس ندانست که آخر به چه حالت برود

    حافظ از چشمه‌ی حکمت به کف آور جامی

    بو که از لوح دلت نقش جهالت برود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۲۱

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    چو دست (در) بر سر زلفش زنم به تاب رود

    ور آشتی طلبم با سر عتاب رود

    چو ماه نو ره (نظارگان بیچاره) بيچارگان نظاره

    زند به گوشه‌ی ابرو و در نقاب رود

    شب شراب خرابم کند به بيداری

    وگر به روز (حکایت) شکايت کنم به خواب رود

    طريق عشق پرآشوب و (آفت) فتنه است ای دل

    بيفتد آن که در اين راه با شتاب رود

    حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر

    کلاه‌داريش اندر سر شراب رود

    گدایی در جانان به سلطنت مفروش

    کسی ز سايه‌ی اين در به آفتاب رود

    سواد نامه‌ی موی سياه چون طی شد

    بياض کم نشود (ور) گر صد انتخاب رود

    (دلا چو پیر شدی، حسن و نازکی مفروش

    که این معامله در عالم شباب رود)

    حجاب راه تویی حافظ از ميان برخيز

    خوشا کسی که در اين راه بی‌حجاب رود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • Zijn er afleveringen die ontbreken?

    Klik hier om de feed te vernieuwen.

  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۲۰

    مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان

    از دیده خون دل همه بر روی ما رود

    بر روی ما ز ديده چه گويم چه‌ها رود

    ما در درون سينه هوایی نهفته‌ايم

    بر باد اگر رود (سر) دل ما (زین) زان هوا رود

    خورشيد خاوری کند از رشک جامه چاک

    گر ماه مهرپرور من در قبا رود

    بر خاک راه يار نهاديم روی خويش

    بر روی ما رواست اگر آشنا رود

    سيل است آب ديده و (بر هر ) هر کس که بگذرد

    گر خود دلش ز سنگ بود هم ز جا رود

    ما را به آب ديده شب و روز ماجراست

    زان رهگذر که بر سر کويش چرا رود

    حافظ به کوی ميکده دايم به صدق دل

    چون صوفيان (صفه‌ی دارالصفا رود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۱۹

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود

    بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود

    بنوش جام صبوحی به ناله‌ی دف و چنگ

    ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود

    به دور گل منشين بی شراب و شاهد و چنگ

    که همچو (دور) روز بقا هفته‌ای بود معدود

    شد از (بروج) خروج رياحين چو آسمان روشن

    زمين به اختر ميمون و طالع مسعود

    ز دست شاهد نازک‌عذار عيسی‌دم

    شراب نوش و رها کن حديث عاد و ثمود

    جهان چو خلد برين شد به دور سوسن و گل

    ولی چه سود که در وی نه ممکن است خلود

    چو گل سوار شود بر هوا سليمان‌وار

    سحر که مرغ درآيد به نغمه‌ی داوود

    به باغ تازه کن آيين دين زردشتی

    کنون که لاله برافروخت آتش نمرود

    بخواه جام صبوحی به ياد آصف عهد

    وزير ملک سليمان عماد دين محمود

    بود که مجلس حافظ به يمن تربيتش

    هر آن چه می‌طلبد جمله باشدش موجود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۱۸

    فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان

    در ازل هر کو به فيض دولت ارزانی بود

    تا ابد جام مرادش همدم جانی بود

    من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار

    گفتم اين شاخ ار دهد باری پشيمانی بود

    خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن (بر آب) به دوش

    همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود؟

    بی چراغ جام در خلوت نمی‌يارم نشست

    زان که کنج اهل دل بايد که نورانی بود

    همت عالی طلب جام مرصع گو مباش

    رند را آب عنب ياقوت رمانی بود

    گر چه بی‌سامان نمايد کار ما سهلش مبين

    کاندر اين کشور گدایی رشک سلطانی بود

    نيک‌نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار

    خودپسندی (بدپسندی) جان من برهان نادانی بود

    مجلس انس و بهار و بحث (عشق) شعر اندر ميان

    نستدن جام می از جانان گران‌جانی بود

    دی عزيزی گفت حافظ می‌خورد پنهان شراب

    ای عزيز من نه عيب (گناه) آن به که پنهانی بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۱۷

    مفاعیلن مفاعیلن فعولن

    مسلمانان مرا وقتی دلی بود

    که با وی گفتمی گر مشکلی بود

    به گردابی چو می‌افتادم از (چشم) غم

    به تدبيرش اميد ساحلی بود

    دلی همدرد و ياری مصلحت‌بين

    که استظهار هر اهل دلی بود

    ز من ضايع شد اندر کوی جانان

    چه دامنگير يا رب منزلی بود

    سرشکم در طلب خون می‌چکانید

    ولی از وصل او بی‌حاصلی بود

    هنر بی‌عيب حرمان نيست ليکن

    ز من محرومتر کی سائلی بود

    بر اين جان پريشان رحمت آريد

    که وقتی کاردانی کاملی بود

    مرا تا عشق تعليم سخن کرد

    حديثم نکته‌ی هر محفلی بود

    مگو ديگر که حافظ نکته‌دان است

    که ما ديديم و محکم (غافلی) جاهلی بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۱۶

    مفعول و مفاعیل و مفاعیل و فعولن

    آن يار کز او خانه‌ی ما جای پری بود

    سر تا قدمش چون پری از عيب بری بود

    منظور خردمند من آن ماه که او را

    با حسن ادب شيوه‌ی صاحب‌نظری بود

    از چنگ منش اختر بدمهر به دربرد

    آری چه کنم (گردش، محنت، فتنه) دولت دور قمری بود

    دل گفت فروکش کنم اين شهر به بويش

    بيچاره ندانست که يارش سفری بود

    خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرين

    افسوس که آن (سرو) گنج روان رهگذری بود

    اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت

    باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود

    عذری بنه ای دل که تو درويشی و او را

    در مملکت حسن سر تاجوری بود

    تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد

    تا بود فلک شيوه‌ی او پرده‌دری بود

    خود را (بکشد) بکش ای بلبل از اين رشک که گل را

    با باد صبا وقت سحر جلوه‌گری بود

    هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

    از يمن دعای شب و ورد سحری بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۱۵

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    به کوی ميکده يا رب سحر چه مشغله بود؟

    که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود

    حديث عشق که از حرف و صوت مستغنی‌ست

    به ناله‌ی دف و نی در خروش و (غلغله) ولوله بود

    مباحثی که در آن (حلقه) مجلس جنون می‌رفت

    ورای مدرسه و قال و قيل مساله بود

    دل از کرشمه‌ی ساقی به شکر بود ولی

    ز نامساعدی بختش اندکی گله بود

    قياس کردم و آن چشم جادوانه‌ی مست

    هزار ساحر چون سامريش در گله بود

    بگفتمش به لبم بوسه‌ای حوالت کن

    به خنده گفت کی‌ات با من اين معامله بود

    ز اخترم نظری سعد در ره است که دوش

    ميان ماه و رخ يار من مقابله بود

    دهان يار که درمان درد حافظ داشت

    فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۱۴

    مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان

    ديدم به/ خواب خوش که/ به دستم پی/ اله بود

    تعبير رفت و کار به دولت حواله بود

    چل (سی) سال رنج و غصه کشيديم و عاقبت

    تدبير (آن) ما به دست شراب دوساله بود

    آن نافه‌ی مراد که می‌خواستم ز بخت

    در چين زلف آن بت مشکين‌کلاله بود

    از دست برده بود خمار غمم سحر

    دولت مساعد آمد و می در پياله بود

    خون‌ می‌خورم ولیک نه جای شکایت است

    روزی ما ز خوان کرم اين نواله بود

    نالان و دادخواه به میخانه می‌روم

    کانجا گشاد کار من از آه و ناله بود

    هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچيد

    در رهگذار باد نگهبان لاله بود

    بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح

    آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود

    گل بر جریده‌ گفته‌ی حافظ همی نوشت

    شعری که نکته‌ایش به از صد رساله بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۱۳

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    گوهر مخزن اسرار همان است که بود

    حقه‌ی مهر بدان مهر و نشان است که بود

    عاشقان (محرم) زمره‌ی (اسرار) ارباب امانت باشند

    لاجرم چشم گهربار همان است که بود

    از صبا پرس که ما را همه‌شب تا دم صبح

    بوی زلف تو همان مونس جان است که بود

    طالب لعل و گهر نيست وگرنه خورشيد

    همچنان در عمل معدن و کان است که بود

    کشته‌ی غمزه خود را به زيارت (می‌آی) درياب

    زان که بيچاره همان دل‌نگران است که بود

    رنگ خون دل ما را که نهان می‌داری

    همچنان در لب لعل تو عيان است که بود

    زلف هندوی (زلف) تو گفتم که دگر ره نزند

    سال‌ها رفت و بدان سيرت و سان است که بود

    حافظا بازنما قصه‌ی خونابه‌ی چشم

    که بر (در) اين چشمه همان (نه آن) آب روان است که بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۱۲

    فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

    يک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود

    و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود

    از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب

    رجعتی می‌خواستم ليکن طلاق افتاده بود

    در مقامات طريقت هر کجا کرديم سير

    عافيت را با نظربازی فراق افتاده بود

    ساقيا جام (پیاپی) دمادم ده که در (اطوار سیر) سير طريق

    هر که (او عاشق) عاشق‌وش نيامد در نفاق افتاده بود

    ای معبر مژده‌ای فرما که دوشم آفتاب

    در شکرخواب صبوحی هم‌وثاق افتاده بود

    نقش می‌بستم که گيرم گوشه‌ای زان چشم مست

    طاقت (و) صبر از خم ابروش طاق افتاده بود

    گر نکردی نصرت دين شاه يحيی از کرم

    کار ملک و دين ز نظم و اتساق افتاده بود

    حافظ آن ساعت که اين نظم پريشان می‌نوشت

    طاير فکرش به دام اشتياق افتاده بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۱۱

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

    تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود

    رسم عاشق‌کشی و شيوه‌ی شهرآشوبی

    جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود

    جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست

    و آتش چهره بدين کار (از آن روی) برافروخته بود

    کفر زلفش ره دين می‌زد و آن سنگين‌دل

    در پی‌اش (رهش) مشعلی (مشعله) از چهره برافروخته بود

    گر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌ديدم

    که نهانش نظری با من دلسوخته بود

    دل بسی خون به کف آورد ولی ديده بريخت

    الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود

    يار مفروش به دنيا که بسی سود نکرد

    آن که يوسف به زر ناسره بفروخته بود

    گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

    يا رب اين قلب‌شناسی ز که آموخته بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۱۰

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    دوش در حلقه‌ی ما قصه‌ی گيسوی تو بود

    تا دل شب سخن از سلسله‌ی موی تو بود

    دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت

    باز مشتاق کمانخانه‌ی ابروی تو بود

    هم عفاالله (ز) صبا کز تو پيامی می‌داد

    ور نه در کس نرسيديم که از کوی تو بود

    عالم از شور و شر عشق خبر هيچ نداشت

    فتنه‌انگيز جهان غمزه‌ی جادوی تو بود

    من سرگشته هم از اهل سلامت بودم

    دام راهم شکن طره‌ی هندوی تو بود

    بگشا بند قبا تا بگشايد دل من

    که گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بود

    به وفای تو که بر تربت حافظ بگذر

    کز جهان می‌شد و در آرزوی روی تو بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۰۹

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    قتل اين خسته به شمشير تو تقدير نبود

    ور نه هيچ از دل بی‌رحم تو تقصير نبود

    من ديوانه چو زلف تو رها می‌کردم

    هيچ لايق‌ترم از حلقه‌ی زنجير نبود

    يا رب آينه‌ی حسن چه جوهر دارد

    که در او آه مرا قوت تاثير نبود

    سر ز (حیرت) حسرت به در ميکده‌ها برکردم

    چون شناسای تو در صومعه يک پير نبود

    نازنين‌تر ز قدت در چمن ناز نرست

    خوشتر از نقش تو در عالم تصوير نبود

    تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم

    حاصلم دوش بجز ناله شبگير نبود

    آن کشيدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع

    جز فنای خودم از دست تو تدبير نبود

    آيتی بود (ز) عذاب انده حافظ بی تو

    که بر هيچ کسش حاجت تفسير نبود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۰۸

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

    گر تو بيداد کنی شرط مروت نبود

    ما جفا از تو نديديم و تو (هرگز نکنی) خود نپسندی

    آن چه در مذهب ارباب (پیران، اصحاب) طريقت نبود

    خيره آن ديده که آبش نبرد گريه‌ی عشق

    تيره آن دل که در او شمع محبت نبود

    دولت از مرغ همايون طلب و سايه‌ی او

    زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نبود

    گر مدد خواستم از پير مغان عيب مکن

    (گر من از میکده همت طلبم عیب مکن)

    شيخ ما گفت که در صومعه همت نبود

    چون طهارت نبود کعبه و بتخانه يکی‌ست

    نبود خير در آن خانه که عصمت نبود

    حافظا علم و ادب ورز که در مجلس (خاص) شاه

    هر که را نيست ادب لايق صحبت نبود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۰۷

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    ياد باد آن که سر کوی توام منزل بود

    ديده را روشنی از خاک درت حاصل بود

    راست چون سوسن و گل از اثر صحبت (خاص) پاک

    بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود

    دل چو از پير خرد نقل معانی می‌کرد

    عشق می‌گفت به شرح آن چه بر او مشکل بود

    در دلم بود که بی‌دوست نباشم هرگز

    چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

    دوش بر ياد حريفان به خرابات شدم

    خم می ديدم خون در دل و پا در گل بود

    بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق

    مفتی عقل در اين مساله لايعقل بود

    راستی خاتم فيروزه‌ی بواسحاقی

    خوش درخشيد ولی دولت مستعجل بود

    آه از این جور و تطاول که در اين دامگه است

    آه از آن سوز و نيازی (ناز و تنعم) که در آن محفل بود

    ديدی آن قهقهه‌ی کبک خرامان حافظ

    که ز سرپنجه‌ی شاهين قضا غافل بود؟



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۰۶

    فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلان

    پيش از اينت بيش از اين (غمخواری) انديشه‌ی عشاق بود

    مهرورزی تو با ما شهره‌ی آفاق بود

    ياد باد آن صحبت شب‌ها که با (زلف توأم) نوشين‌لبان

    بحث سر عشق و ذکر حلقه‌ی عشاق بود

    پيش از (آن) اين کاين سقف سبز و طاق مينا برکشند

    منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود

    از دم صبح ازل تا آخر شام ابد

    دوستی و مهر بر يک عهد و يک ميثاق بود

    سايه‌‌ی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد

    ما به او محتاج بوديم او به ما مشتاق بود

    حسن مهرويان مجلس گر چه دل می‌برد و دين

    بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

    بر در شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد

    گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود

    رشته‌ی تسبيح اگر بگسست معذورم بدار

    دستم اندر دامن (ساعد) ساقی سيمين‌ساق بود

    در شب قدر ار صبوحی کرده‌ام عيبم مکن

    سرخوش آمد يار و جامی بر کنار طاق بود

    شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد

    دفتر نسرين و گل را زينت اوراق بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۰۵

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    تا ز ميخانه و می نام و نشان خواهد بود

    سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود

    حلقه‌ی پير (مغانم ز ازل) مغان از ازلم در گوش است

    بر همانيم که بوديم و همان خواهد بود

    بر سر تربت ما چون گذری همت خواه

    که زيارتگه رندان جهان خواهد بود

    برو ای زاهد خودبين که ز چشم من و تو

    راز اين پرده نهان است و نهان خواهد بود

    ترک عاشق‌کش من مست برون رفت امروز

    تا دگر خونِ که از ديده روان خواهد بود

    چشمم آن (شب) دم که ز شوق تو (نهم) نهد سر به لحد

    تا دم صبح قيامت نگران خواهد بود

    بر زمینی که نشان کف پای تو بود)

    (سال‌ها سجده‌ی صاحب‌نظران خواهد بود

    بخت حافظ گر از اين (دست) گونه مدد خواهد (داد) کرد

    زلف معشوق(ـه) به دست دگران خواهد بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۰۴

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    ياد باد آن که نهانت نظری با ما بود

    رقم مهر تو بر چهره‌ی ما پيدا بود

    ياد باد آن که چو چشمت به عتابم می‌کشت

    معجز عيسويت در لب شکرخا بود

    ياد باد آن که صبوحی‌زده در مجلس انس

    جز من و يار نبوديم و خدا با ما بود

    ياد باد آن که رخت شمع طرب می‌افروخت

    وين دل سوخته پروانه‌ی ناپروا بود

    ياد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب

    آن که او خنده‌ی مستانه زدی صهبا بود

    ياد باد آن که چو ياقوت قدح خنده زدی

    در ميان من و لعل تو حکايت‌ها بود

    ياد باد آن که (مه من) نگارم چو کمر بربستی

    در رکابش مه نو پيک جهان‌پيما بود

    ياد باد آن که خرابات‌نشين بودم و مست

    وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود

    ياد باد آن که به اصلاح شما می‌شد راست

    نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بها»»»»»

    غزل نمره ۲۰۳

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بود

    رونق ميکده از درس و دعای ما بود

    دل چو پرگار به هر سو دورانی می‌کرد

    و اندر آن دايره سرگشته‌ی پابرجا بود

    مطرب از درد محبت عملی می‌پرداخت

    که حکيمان جهان را مژه خون‌پالا بود

    می‌شکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوی

    بر سرم سايه‌ی آن سرو سهی‌بالا بود

    نيکی پير مغان بين که چو ما بدمستان

    هر چه کرديم به چشم کرمش زيبا بود

    از بتان آن طلب ار حسن‌شناسی ای دل

    کاين کسی گفت که در علم نظر بينا بود

    دفتر دانش ما جمله بشوييد به می

    که فلک ديدم و در قصد دل دانا بود

    پير گلرنگ من اندر حق ازرق‌پوشان

    رخصت خبث نداد ار نه حکايت‌ها بود

    قلب اندوده‌ی حافظ بر او خرج نشد

    کاين معامل به همه عيب نهان بينا بود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy