Afleveringen

  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۴۶

    مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان

    عيد است و آخر گل و ياران در انتظار

    ساقی به روی (یار) شاه ببين ماه و می بيار

    گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست

    از می کنند روزه‌گشا طالبان يار

    دل برگرفته بودم از ايام گل ولی

    کاری (نکرد) بکرد همت پاکان روزه‌دار

    جز نقد جان به دست ندارم شراب کو

    کان نيز بر کرشمه ساقی کنم نثار؟

    خوش دولتی‌ست خرم و خوش خسروی کريم

    يا رب ز چشم‌زخم زمانش نگاه دار

    می خور به شعر بنده که زيبی دگر دهد

    جام مرصع تو بدين در شاهوار

    دل در جهان مبند و به مستی سوال کن

    از فيض جام (و) قصه جمشيد کامکار

    زان جا که پرده‌پوشی عفو کريم توست

    بر قلب ما ببخش که نقدی‌ست کم‌عيار

    ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود

    تسبيح (ما) شيخ و خرقه‌ی رند شرابخوار

    حافظ چو رفت روزه و (شیطان ز بند جست) گل نيز می‌رود

    ناچار باده نوش که از دست رفت کار



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۴۵

    مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل

    الا ای طوطی گويای اسرار

    مبادا خاليت شکر ز منقار

    سخن سربسته گفتی با حريفان

    خدا را زين معما پرده بردار

    به روی ما زن از ساغر گلابی

    که خواب‌آلوده‌ايم ای بخت بيدار

    چه ره بود اين که زد در پرده مطرب

    که می‌رقصند با هم مست و هشيار

    از آن افيون که ساقی در می افکند

    حريفان را نه سر ماند (و) نه دستار

    خرد هرچند نقش (نقد) کائنات است

    چه سنجد پیش عشق (نقش) کیمیاکار

    سرت سبز و دلت خوش باد جاويد

    که خوش نقشی نمودی از خط يار

    بت چينی عدوی دين و (ما مست) دل‌هاست

    خداوندا دل و دينم نگه دار

    سکندر را نمی‌بخشند آبی

    به زور و زر ميسر نيست اين کار

    بيا و حال اهل درد بشنو

    به لفظ اندک و معنی بسيار

    به مستوران مگو اسرار مستی

    حديث جان (مپرس از) مگو با نقش ديوار

    به يمن (رایت) دولت منصور شاهی

    علم شد حافظ اندر نظم اشعار

    خداوندی به جای بندگان کرد

    خداوندا ز آفاتش نگه دار



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • Zijn er afleveringen die ontbreken?

    Klik hier om de feed te vernieuwen.

  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۴۴

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    معاشران گره از زلف يار باز کنيد

    شبی خوش است بدين (وصله) قصه‌اش دراز کنيد

    حضور خلوت انس است و دوستان جمع‌اند

    و ان يکاد بخوانيد و در فراز کنيد

    رباب و چنگ به بانگ بلند می‌گويند

    که گوش هوش به پيغام اهل راز کنيد

    به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد

    گر اعتماد بر الطاف کارساز کنيد

    ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است

    چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد

    نخست موعظه پير صحبت اين حرف است

    که از مصاحب ناجنس احتراز کنيد

    هر آن کسی که در اين حلقه نيست زنده به عشق

    بر او نمرده به فتوای من نماز کنيد

    وگر طلب کند انعامی از شما حافظ

    حوالتش به لب يار دلنواز کنيد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۴۳

    مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان

    بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنيد

    از يار آشنا (خبر، نفس) سخن آشنا شنيد

    ای شاه حسن (سایه ز درویش برمگیر) چشم به حال گدا فکن

    کاين گوش بس حکايت شاه و گدا شنيد

    خوش می‌کنم به باده‌ی مشکين مشام جان

    کز دلق‌پوش صومعه بوی ريا شنيد

    سر خدا که عارف سالک به کس نگفت

    در حيرتم که باده‌فروش از کجا شنيد

    يا رب کجاست محرم رازی که يک زمان

    دل شرح آن دهد که چه (دید) گفت و چه‌ها شنيد

    اينش سزا نبود دل حق‌گزار من

    کز غمگسار خود سخن ناسزا شنيد

    محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد

    از گلشن زمانه که بوی وفا شنيد

    ساقی بيا که عشق ندا می‌کند بلند

    کان کس که گفت قصه‌ی ما هم ز ما شنيد

    ما باده زير خرقه نه امروز (می‌کشیم) می‌خوريم

    صد بار پير ميکده اين ماجرا شنيد

    ما می به بانگ چنگ نه امروز (می‌خوریم) می‌کشيم

    بس دور شد که گنبد چرخ اين صدا شنيد

    پند حکيم عین صواب است و محض خير

    فرخنده (بخت آن) (آن کسی) که به سمع رضا شنيد

    حافظ وظيفه‌ی تو دعا گفتن است و بس

    دربند آن مباش که نشنيد يا شنيد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۴۲

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    بيا که رايت منصور پادشاه رسيد

    نويد فتح و بشارت به مهر و ماه رسيد

    جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت

    کمال عدل به فرياد دادخواه رسيد

    سپهر دور خوش اکنون (زند) کند که ماه آمد

    جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسيد

    ز قاطعان طريق اين زمان شوند ايمن

    قوافل دل و دانش که مرد راه رسيد

    عزيز مصر به رغم برادران غيور

    ز قعر چاه برآمد به اوج (جاه، گاه) ماه رسيد

    کجاست صوفی دجال‌فعل ملحدشکل

    بگو بسوز که مهدی دين‌پناه رسيد

    صبا بگو که چه ها بر سرم در اين غم عشق

    ز آتش دل سوزان و دود آه رسيد

    ز شوق روی تو شاها بدين اسير فراق

    همان رسيد کز آتش به (روی) برگ کاه رسيد

    مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول

    ز ورد نيم شب و درس صبحگاه رسيد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۴۱

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    معاشران ز حريف شبانه ياد آريد

    حقوق بندگی مخلصانه ياد آريد

    به وقت سرخوشی از آه و ناله‌ی عشاق

    به صوت و نغمه‌ی چنگ و چغانه ياد آريد

    چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی

    ز عاشقان به سرود و ترانه ياد آريد

    چو در ميان مراد آوريد دست اميد

    ز عهد صحبت ما در ميانه ياد آريد

    سمند دولت اگر چند (سرکش است ولی) سرکشيده رود

    ز همرهان به سر تازيانه ياد آريد

    نمی‌خوريد زمانی غم وفاداران

    ز بی‌وفایی دور زمانه ياد آريد

    به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلال

    ز روی حافظ و (آن) اين آستانه ياد آريد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۴۰

    فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات

    (حسن طلب، ادب طلب)

    ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزيد

    وجه می می‌خواهم و مطرب، که می‌گويد رسيد؟

    شاهدان در جلوه و من شرمسار کيسه‌ام

    بار عشق و مفلسی صعب است می‌بايد کشيد

    قحط جود است آبروی خود نمی‌بايد فروخت

    باده و گل از بهای خرقه می‌بايد خريد

    گوييا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش

    من همی‌کردم دعا و صبح صادق می‌دميد

    با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ

    از کريمی گوييا در گوشه‌ای بویی شنيد

    دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک

    جامه‌ای در نيک‌نامی نيز می‌بايد دريد

    اين لطايف کز لب لعل تو من گفتم که گفت؟

    وين تطاول کز سر زلف تو من ديدم که ديد؟ (ترصیع)

    عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق

    گوشه‌گيران را ز آسايش طمع بايد بريد

    تير عاشق‌کش ندانم بر دل حافظ که زد

    اين قدر دانم که از شعر ترش خون می‌چکيد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۳۹

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    رسيد مژده که آمد بهار و سبزه دميد

    وظيفه گر برسد مصرفش گل است و نبيد

    صفير مرغ برآمد بط شراب کجاست؟

    فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشيد؟

    ز روی ساقی مهوش گلی بچين امروز

    که گرد عارض بستان خط بنفشه دميد

    ز ميوه‌های بهشتی چه ذوق دريابد

    هر آن که سيب زنخدان شاهدی نگزيد؟

    چنان کرشمه‌ی ساقی دلم ز دست ببرد

    که با کسی دگرم نيست برگ گفت و شنيد

    مکن ز غصه شکايت که در طريق طلب

    به راحتی نرسيد آن که زحمتی نکشيد

    من اين مرقع رنگين چو گل، بخواهم سوخت

    که پير باده‌فروشش به جرعه‌ای نخريد

    بهار می‌گذرد دادگسترا درياب

    که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشيد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۳۸

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    جهان بر ابروی عيد از هلال وسمه کشيد

    هلال عيد در ابروی يار بايد ديد

    شکسته گشت چو پشت هلال قامت من

    کمان ابروی يارم چو (بار) باز وسمه کشيد

    مگر نسيم (تنت دوش) خطت صبح در چمن بگذشت

    که گل به بوی تو چون صبح پیرهن بدرید

    بيا که با تو بگويم غم ملالت دل

    چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنيد

    به لب رسيد مرا جان و برنيامد کام

    به سر رسيد اميد و طلب به سر نرسيد

    خدای را مددی ای دلیل راه حرم

    که نیست وادی عشق را کرانه پدید

    ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند

    بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مرواريد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۳۷

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    نفس برآمد و کام از تو برنمی‌آيد

    فغان که بخت من از خواب درنمی‌آيد

    صبا به چشم من انداخت خاکی از کوی(ت)ش

    (چنان به حسرت خاک در تو می‌میرم)

    که آب زندگيم در نظر نمی‌آيد

    قد بلند تو را تا به بر نمی‌گيرم

    درخت کام و مرادم به بر نمی‌آيد

    در اين خيال به سر شد زمان عمر و هنوز

    بلای زلف (درازت) سياهت به سر نمی‌آيد

    مقيم زلف تو شد دل که خوش سوادی ديد

    وز آن غريب بلاکش خبر نمی‌آيد

    ز شست صدق گشادم هزار تير دعا

    ولی چه سود يکی کارگر نمی‌آيد

    کمینه شرط وفا ترک سر بود حافظ

    برو اگر ز تو این کار برنمی‌آید

    ابیاتی که در این تصحیح نیاورده‌ایم

    ز بس که شد دل حافظ رميده از همه‌کس

    کنون ز حلقه‌ی زلفت به در نمی‌آيد

    بسم حکايت دل هست با نسيم سحر

    ولی به بخت من امشب سحر نمی‌آيد

    (فدای دوست نکردیم عمر و مال و دریغ

    که کار عشق ز ما اینقدر نمی‌آید)

    مگر به روی دلارای يار ما ور نی

    به هيچ وجه دگر کار برنمی‌آيد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۳۶

    فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    اگر آن طاير قدسی ز درم بازآيد

    عمر بگذشته به پيرانه‌سرم بازآيد

    دارم اميد بر اين اشک چو باران که دگر

    برق دولت که برفت از نظرم بازآيد

    آن که تاج سر من خاک کف پايش بود

    از خدا می‌طلبم تا (پادشاهی بکنم گر) به سرم بازآيد

    خواهم اندر (پی او) عقبش رفت و به ياران عزيز

    شخصم ار بازنيايد خبرم بازآيد

    گر نثار قدم يار گرامی نکنم

    گوهر جان به چه کار دگرم بازآيد

    کوس نودولتی از بام سعادت بزنم

    گر ببينم که مه نوسفرم بازآيد

    مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح

    ور نه گر بشنود آه سحرم بازآيد

    آرزومند رخ شاه چو ماهم حافظ

    همتی تا به سلامت ز درم بازآيد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۳۵

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    زهی خجسته زمانی که يار بازآيد

    به کام (دلشدگان) غمزدگان غمگسار بازآيد

    به پيش (شاه) خيل خيالش کشيدم ابلق چشم

    بدان اميد که آن شهسوار بازآيد

    اگر نه در خم چوگان او رود سر من

    ز سر (چه گویم) نگويم و سر خود چه کار بازآيد؟

    مقيم بر سر راهش نشسته‌ام چون گرد

    بدان هوس که بدين رهگذار بازآيد

    دلی که با سر زلفين او قراری (کرد، بست) داد

    گمان مبر که (در آن) بدان دل قرار بازآيد

    چه جورها که کشيدند بلبلان از دی

    به بوی آن که دگر نوبهار بازآيد

    (سرشک من نزند موج بر کنار چو بحر

    اگر میان وی‌ام در کنار بازآید

    در انتظار (کمندش) خدنگش همی پرد دل صید

    بدان هوس که به رسم شکار بازآید)

    ز نقش‌بند قضا هست اميد آن حافظ

    که همچو سرو به دستم(ت) نگار بازآيد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۳۴

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن

    چو آفتا/ب می از مش/رق پيا/له برآيد

    ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآيد

    نسيم در سر گل بشکند کلاله‌ی سنبل

    چو از ميان چمن بوی آن کلاله برآيد

    حکايت شب هجران نه آن (شکایت) حکايت حالی‌ست

    که شمه‌ای ز بيانش به صد رساله برآيد

    ز گردخوانِ نگونِ فلک (امید مدار) طمع نتوان داشت

    که بی‌ملالت صد غصه يک نواله برآيد

    به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود

    خيال باشد (زهی خیال) که اين کار بی‌حواله برآيد

    گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان

    بلا بگردد و کام هزارساله برآيد

    نسيم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ

    ز خاک کالبدش صد هزار (ناله) لاله برآيد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۳۳

    مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن

    دست از ط/لب ندارم/ تا کام/ من برآيد

    يا (جان) تن رسد به جانان يا جان ز تن برآيد

    بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

    کز آتش درونم دود از کفن برآيد

    بنمای رخ که خلقی واله شوند و حيران

    بگشای لب که فرياد از مرد و زن برآيد

    جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانت/ش

    نگرفته هيچ کامی جان از بدن برآيد

    از حسرت دهانت/ش آمد به تنگ جانم

    خود کام تنگدستان کی زان دهن برآيد؟

    گويند ذکر خيرش در خيل عشقبازان

    هر جا که نام حافظ زآن انجمن برآيد

    چهار بیت که در برخی دیوان‌ها و تصحیح‌های دیگر موجود است

    بر بوی آنکه در باغ یابد گلی چو رویت

    آید نسیم و هر دم گرد چمن برآید

    هر یک شکست زلفت پنجاه شست دارد

    چون این دل شکسته با آن شکن برآید؟

    هردم چو بی‌وفایان نتوان گرفت یاری

    ماییم و خاک کویش تا جان ز تن برآید

    برخیز تا چمن را از قامت و قیامت

    هم سرو در بر آید هم نارون برآید



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۳۲

    مفتعلن فاعلات و مفتعلن فع

    بر سر آ/نم که گر ز /دست برآ/يد

    دست به کاری زنم که غصه سرآيد

    خلوت (منظر، منزل) دل نيست جای صحبت (اغیار) اضداد

    ديو چو بيرون رود فرشته درآيد

    صحبت حکام، ظلمت شب يلداست

    نور ز خورشيد (خواه) جوی بو که برآيد

    بر در ارباب بی‌مروت دنيا

    چند نشينی که خواجه کی به درآيد؟

    ترک گدایی مکن که گنج بيابی

    از نظر رهروی که در گذر آيد

    بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر

    باغ شود سبز و شاخ گل به برآيد

    صالح و طالح متاع خويش نمودند

    تا که قبول افتد و (چه) که در نظر آيد

    غفلت حافظ در اين سراچه عجب نيست

    هر که به ميخانه رفت بی‌خبر آيد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۳۱

    مفعول و فاعلاتن مفعول و فاعلاتن

    گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآيد

    گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآيد

    گفتم ز مهرورزان رسم وفا بياموز

    گفتا ز (ماهرویان) خوبرويان اين کار کمتر آيد

    گفتم که بر خيالت راه نظر ببندم

    گفتا که شب‌رو است او از راه ديگر آيد

    گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد

    گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آيد

    گفتم خوشا هوایی کز (باغ عشق، باغ حسن) باد صبح خيزد

    گفتا خنک نسيمی کز کوی دلبر آيد

    گفتم که نوش لعلت ما را (در) به آرزو کشت

    گفتا تو بندگی کن کو بنده‌پرور آيد

    گفتم دل رحيمت کی عزم صلح دارد

    گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآيد

    گفتم زمان عشرت ديدی که چون سرآمد؟

    گفتا خموش حافظ کاين غصه هم سرآيد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۳۰

    مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

    اگر به باده‌ی مشکين (کشد دلم) دلم کشد شايد

    که بوی خير ز زهد ريا نمی‌آيد

    جهانيان همه گر منع من کنند از عشق

    من آن کنم که خداوندگار فرمايد

    طمع ز فيض کرامت مبر که خلق کريم

    گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشايد

    مقيم حلقه‌ی ذکر است دل بدان اميد

    که حلقه‌ای ز سر زلف يار بگشايد

    چمن خوش است و هوا دلکش است و می بی‌غش

    کنون بجز (بت کش) دل خوش هيچ در نمی‌بايد

    تو را که حسن خداداده هست و حجله‌ی بخت

    چه حاجت است که مشاطه‌ات بيارايد

    جميله ايست عروس جهان ولی هش‌ دار

    که اين مخدره در (عهد) عقد کس (نمی‌پاید) نمی‌آید

    به لابه گفتمش ای ماهرخ چه باشد اگر

    به (بوسه‌ای) يک شکر ز تو دلخسته‌ای بياسايد؟

    به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند

    که بوسه‌ی تو رخ ماه را بيالايد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۲۹

    مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلان

    بخت از دهان دوست نشانم نمی‌دهد

    دولت خبر ز راز نهانم نمی‌دهد

    از بهر بوسه‌ای ز لبش جان همی‌دهم

    اينم (نمی) همی‌ستاند و آنم نمی‌دهد

    مردم (ز اشتیاق) در اين فراق و در (این) آن پرده راه نيست

    يا هست و پرده‌دار نشانم نمی‌دهد

    زلفش کشيد باد صبا چرخ سفله بين

    کان جا مجال باد وزانم نمی‌دهد

    چندان که بر کنار چو پرگار (می‌روم) می‌شدم

    دوران چو نقطه ره به ميانم نمی‌دهد

    شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی

    بدعهدی زمانه زمانم نمی‌دهد

    گفتم روم به خواب (که بینم خیال دوست) و ببینم جمال دوست

    حافظ ز آه و ناله امانم نمی‌دهد



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۲۸

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    گر من از باغ تو يک (غنچه) ميوه بچينم چه شود؟

    پيش پایی به چراغ تو ببينم چه شود؟

    يا رب اندر کنف سايه‌ی آن سرو بلند

    گر من سوخته يک دم بنشينم چه شود؟

    آخر ای خاتم جمشيد همايون‌آثار

    گر فتد عکس تو بر (لعل) نقش نگينم چه شود؟

    من که در کوی بتان منزل و ماوی دارم

    گر دهی جای به فردوس برینم چه شود

    واعظ (زاهد) شهر چو مهر ملک و شحنه گزيد

    من اگر مهر نگاری بگزينم چه شود؟

    عقلم از خانه به در رفت و اگر می اين است

    ديدم از پيش که در خانه‌ی دينم چه شود

    صرف شد عمر گران‌مايه به معشوقه و می

    تا از آنم چه به پيش آيد (و زینم) از اينم چه شود

    خواجه دانست که من عاشقم و هيچ (نشد) نگفت

    حافظ ار نيز بداند که چنينم چه شود؟



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
  • «««««🍷می‌بهـا»»»»»

    غزل نمره ۲۲۷

    فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

    گر چه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود

    تا ريا ورزد و سالوس مسلمان نشود

    رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است

    حيوانی که ننوشد می و انسان نشود

    گوهر پاک ببايد که شود قابل فيض

    ور نه هر سنگ و گلی لولو و مرجان نشود

    اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش

    که به تلبيس و حيل ديو (سلیمان) مسلمان نشود

    عشق می‌ورزم و اميد که اين فن شريف

    چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود

    دوش می‌گفت که فردا بدهم کام دلت

    سببی ساز خدايا که پشيمان نشود

    حسن خلقی ز خدا می‌طلبم خوی تو را

    تا دگر خاطر ما از تو پريشان نشود

    ذره را تا نبود همت عالی حافظ

    طالب چشمه‌ی خورشيد درخشان نشود



    Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations

    Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands

    Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy