Afleveringen
-
شاید همین حالا به شما خبر بدهد که تنها دو روز دیگر از وقتتان باقی مانده است. اگر متوجه بشوید که فقط دو روز مانده به پایان جهان، این دو روز را چگونه میگذرانید؟
کتاب دو روز مانده به پایان جهان، داستانی از زندگی است. چشیدن طعم زندگی هزاران ساله تنها در یک روز. لذت زندگی کردن و پریدن و پرواز کردن و نفس کشیدن. لذت نگاه کردن به زندگی از نوع دیگری تا به حال آن را ندیدهایم. لذت زیستن زندگی طوری که هرگز پیش از آن نزیسته بودیم. زندگی را فهمیدن تجربهی شگفت انگیزی است که با خواندن کتاب دو روز مانده به پایان جهان به دست میآید.
دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی. نزد خدا رفت تا روزهای بیشری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد. آسان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. به پر و پای فرشته و انسان پیچید، خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لاقل این یک روز را زندگی کن.
لابه لای هق هقش گفت: اما با یک روز... با یک روز چه کار میتوان کرد...
ّ خدا گفت: آنکس که لذت یک روز زیسن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را درمی یابد، هزار سال هم به کارش می آید. و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن.
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید. اما میترسید حرکت کند، میترسید راه برود، میترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد... بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگ داشن این زندگی چه فایده ای دارد، بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم. -
باشد که بیماری برود و بیداری شفایمان شود...
متن بی نظیر از عرفان نظرآهاری عزیز -
Zijn er afleveringen die ontbreken?
-
زنده بودن ترسناکه....
متن از استاد آریانفر عزیز -
به چی فک میکنی ؟؟
-
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس میکندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش -
ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم كرده ام
دركنج ویران مانده ام ، خمخانه را گم كرده ام
هم در پی بالائیان ، هم من اسیر خاكیان
هم در پی همخانه ام ،هم خانه را گم كرده ام
آهم چو برافلاك شد اشكم روان بر خاك شد
آخر از اینجا نیستم ، كاشانه را گم كرده ام
درقالب این خاكیان عمری است سرگردان شدم
چون جان اسیرحبس شد ، جانانه را گم كرده ام
از حبس دنیا خسته ام چون مرغكی پر بسته ام
جانم از این تن سیر شد ، سامانه را گم كرده ام
در خواب دیدم بیدلی صد عاقل اندر پی روان
می خواند باخوداین غزل ، دیوانه را گم كرده ام
گر طالب راهی بیا ، ور در پی آهی برو
این گفت وبا خودمی سرود ،پروانه راگم كرده ام
چون نور پاك قدسی اش دیدم براو شیدا شدم
گفتم كه ای جانان جان دردانه را گم كرده ام
گفتا كه راه خانه ات را گر ز دل جویا شوی
چندین ننالی روز و شب فرقانه را گم كرده ام
این گفت وازمن دورشد چون موسی اندرطورشد
دل از غمش ویرانه شد ، ویرانه را گم كرده ام -
داستان کوتاه
-
پاشو بریم اینجا هیچی نیست ...
.
.
متن از علیرضا آریانفر -
خودت باش ....
متن از : استاد علیرضا آریانفر -
شازده کوچولو پرسید: کی اوضاع بهتر میشه؟
روباه گفت: از وقتی که بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره -
متن از علیرضا آریانفر
-
مولانای جان
-
خونه هرجا که هست باید سبز باشه ....
-
تنها بازمانده یک کشتی ...
-
گذر عمر و استاد شجریان
-
شازده کوچولو پرسید: کی اوضاع بهتر میشه؟
روباه گفت: از وقتی که بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره -
شازده کوچولو پرسید: کی اوضاع بهتر میشه؟
روباه گفت: از وقتی که بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره -
تنهایی خیلی باشکوهه بهنظرم. یعنی احساس تنهایی. اگر تو بفهمیش و اینکه درکش کنی.. و اینکه تنهایی به تو امکان حضور در هر جایی که میخوای رو میده، با تخیل. ولی تو چهقدر میتونی مطمئن باشی که کنار یکی دیگه این فرصت رو به خودت بدی که قدرت تخیل.. یعنی این امنیت رو برای خودت فراهم کنی، یا دیگری برای تو فراهم کنه یا تو برای دیگری فراهم کنی که قدرت تخیل خودت رو - هروقت بخوای بهش فرصت بدی - اون رو به حرکت دربیاری و هرجایی دلت بخواد باشی.
در تنهایی با هر آدمی میتونی گفتوگو کنی، هروقت دلت بخواد. هر جوابی از جانب او میتونی به خودت بدی.. امتیازاتش که داری. میتونی تنها به قاضی بری و خوشحال برگردی. ولی چهجوری میتونی با یک آدم دیگه این کار رو بکنی؟
...آره خیلی امتیاز داره واقعاً... فقط معناش این نیست که آدم خودخواهه، خودپسنده، خودشیفتگی داره، دیگران رو قبول نداره... هیچکدوم اینها نیست. هیچکدوم اینها رو که میگم قابل دفاع نیست) میتونم همهش رو در یک تعریف بگم: من در تنهایی آدم بهتریام. همونطور که درخت در تنهایی درختتره، بهنظر من آدم در تنهایی آدمتره. اونجایی که آدم در جمع قرار میگیره ناچاره منافع جمع رو حفظ بکنه، و وقتی که به منافع جمعی فکر میکنیم، ما ناچاراً از اون خلوص خودمون جدا میشیم و ناچاریم که یک مقداری هم به منافع دیگران فکر کنیم و آدم از اون وقت که موجود اجتماعی میشه، بههرحال یک چیزهایی بهدست میاره مسلماً، ولی خیلی چیزها رو هم از دست میده. یکیش هم همونه که بهنظر من یک درخت در جنگل از دست میده. در جنگل یک دیگه یک درخت، درخت نیست. آدم در جمع.. آدمه، ولی.. ولی آدمی که به منافع جمع فکر میکنه.من به نظرم میاد من خودم در تنهایی آدم بهتریام. میدونم که من در تنهایی دلیلی برای دروغ گفتن ندارم و میدونید که چهقدر شانسه.. یکیش؛ و مهمتر از اون در جمع لزومی نداره از منافع جمعی دفاع کنم که با من متفاوتند و ما نظر مشترک باهم نداریم. اونجاست که باز میگم «من خودمم.»
عباس کیارستمی -
داستان کوتاه اسب پیری که در چاه افتاده بود ...
-
آه از اینهمه هجرتِ بی رفتن،
آه از اینهمه ظلمتِ بیچراغ،
آه از این همه عَزا، عَزا، عَزا...!
هذا... همهی ما هلاک شدگانِ همین همهمهایم،
فقط حرف... حرف... حرف...!
نترس
پنجره را نبند
پرده را کنار بزن
نگاه کن
همهی آنها همهی ما هستیم
بیشباهت به یک واژه
به یک عبارت
به یک اتفاق...
عاشقانهتر این است که به یاد آورم:
وقتی تو نیستی
من به چه دردِ این چشمْ به راهْ ماندگان میخورم!؟
آه ای همان یک نفر
همان یک نفر...!
شعر از سید علی صالحی - Laat meer zien