Afleveringen

  • شنیدن این پادکست برای بچه ها مناسب نیست.

    یک جنگجوی سامورائی ژاپنی که در فنون رزمی و قوای جسمانی به بالاترین درجات رسیده بوده یه روز که برای شکار به دامنه کوهی رفته بوده با یک پیرمرد در حال مراقبه برخورد می کنه. از پیرمرد می پرسه: تعریفت از بهشت و جهنم چیه؟ پیرمرد همونطور که چهارزانو روی یک تکه حصیر نشسته بوده بدون اینکه کوچکترین حرکتی بکنه یا حتی چشمش رو باز کنه با صدای آرومی میگه: تو اصلا کسی نیستی که من بخوام با حرف زدن باهات وقتم رو تلف کنم چه برسه به اینکه بخوام پاسخ سوال احمقانت رو بدم. سامورایی که از این جواب پیرمرد به شدت خشمگین میشه، شمشیرش رو می کشه و بالا میبره تا با یک حرکت سر پیرمرد رو از تنش جدا کنه که پیرمرد ناگهان با انگشتش بهش اشاره می کنه و میگه: این. این جهنمه. سامورایی فورا متوجه میشه که چقدر سریع و چقدر شدید خشمگین شده بوده، شمشیرش رو غلاف می کنه، تعظیمی میکنه و بعد به آرومی روبروی پیرمرد میشینه. پیرمرد چشمش رو به آرومی باز می کنه و بهش میگه: این. این بهشته.

    و این. این چهاردهمین قسمت از پادکست مرد ایرانیه.

    موزیک ابتدای پادکست: King around here, by: Alex Grohl

    https://pixabay.com/music/beats-electronic-rock-king-around-here-15045/

    موزیک

    اگر قسمت قبلی رو گوش داده باشید حتما یادتون هست که بعد از کلی مقدمه چینی و بیان انواع تئوریهایی که دانشمندان علوم روانشناسی و جامعه شناسی درباره احساسات گفته بودن و بعدش تئوری جدیدتری که بر اساس علوم عصبشناسی در مورد احساسات برساخته وجود داره، به اینجا رسیده بودیم که اصولا مرد ایرانی میتونه و باید درباره احساسات خودش و اطرافیانش و خصوصا افرادی که دوستشون داره و براشون اهمیت قائله بیشتر بدونه و در روابط روزمره خودش با خودش و دیگران از هوش احساسی بهتری برخوردار باشه. همچنین یادتون هست که علوم روانشناسی طبقه بندی های متنوعی برای احساسات قائل هستن و از اون طرف اما علوم عصبشناسی جدید در واقع احساسات رو طبقه بندی نمی کنه و بیشتر به فرایندهایی که در مغز به دنبال انواع تجربه های زیستی و روزمره شکل می گیره می پردازه و به واکنشی که انسان به دانبال اون فرایندها داره رو به عنوان احساسات می شناسه. از بین تئوریهای ارائه شده توسط روانشناسهای مختلف، به نظر من میتونیم اینجا از تئوری چرخ احساسی پلوتچیک استفاده کنیم.

    در این تئوری، هشت احساس پایه یا اولیه وجود دارن که اینان: شادی، اعتماد، ترس، شگفتی، غم، انتظار، خشم و انزجار.

    حالا اگر این هشت احساس رو بیایم و روی یک هشت ضلعی قرار بدیم، هر جفت از اونها در مقابل هم قرار می گیرن و آقای رابرت پلوتچیک، برای هر یک از این احساسات یک تعریف کلی و یک رنگ هم مشخص می کنه که من اونها رو دو به دو برای شما میگم:

    شادی، زمانیه که من یا شما حس می کنیم داره خوش می گذره و انرژی داریم و هحس سبکی می کنیم چو اوضاع خوبه. شادی معمولا با بدست آوردن چیزی همراهه و طول مدتی هم که این احساس رو داریم خیلی طولانی نیست. رنگی هم که برای شادی در نظر گرفته میشه زرده.

    در مقابل شادی، غم قرار داره که با رنگ آبی نشونش میدیم و زمانیه که اوضاع خرابه و حس سنگینی می کنیم و معمولا با از دست دادن چیزی همراهه. غم و شادی ممکنه توسط دو فرد به دنبال یک اتفاق واحد بوجود بیان و واضح ترین مثالشم وقتیه که تیم رقیب گل می زنه که باعث شادی طرفداراش میشه ولی در ما احساس ناراحتی یا غم بوجود میاره.

    اما بیایم سراغ رنگ قرمز که نشون دهنده خشمه. خشم ممکنه قبل یا بعد از یک محرک ناخوشایند عصبی بوجود بیاد و نقطه مقابلش میشه ترس که با رنگ سبز تیره نشون داده میشه و باز هم ممکنه دو نفر در مقابل یک محرک عصبی یکسان از خودشون ترس یا خشم نشون بدن. حالا یک کم جلوتر کلی مثال داریم که بتونیم خوب این قضیه رو جا بندازیم.

    اما اعتماد: با رنگ سبز کمرنگ نشون داده میشه و حالتیه که در اون میتونیم با دیگران ارتباط خوبی برقرار کنیم و وقتی چنین حسی داریم، میتونیم افراد، اتفاق ها یا چیزهایی رو بپزیریم و نقطه مقابلش میشه انزجار که با رنگ بنفش نشونش میدیم و حالتیه که بواسطه یک محرک عصبی، در ما حس عدم اعتماد بوجود اومده و نمیتونیم فرد یا اتفاق یا چیزی رو بپذیریم.

    در کنار اینها، حس انتظار رو داریم که زمانیه که قراره اتفاقی بیافته و ذهن ما سخت مشغول پیش بینیه مثلا وقتی که قراره برای اولین بار کسی رو ببینیم که قبلا فقط صداش رو شنیده بودیم یا مثلا کاری کردیم که نتیجه اون بلافاصله مشخص نمیشه و قراره در آینده ای نزدیک از نتیجش مطلع بشیم. رنگ انتظار نارنجیه و در مقابل اون شگفتی قرار داره که زمانیه که اتفاقی می افته یا خبری به ما می رسه که انتظارش رو نداشتیم و اون میتونه خوب یا بد باشه. رنگی هم که به شگفتی اختصاص داده شده آبی کمرنگه.

    خیلی خوب، حالا که هشت احساس اصلی پلوتچیک رو شناختیم، یک کم بیشتر درباره اونها صحبت کنیم. گفتیم که شادی و غم، انتظار و شگفتی، اعتماد و انزجار و بالاخره ترس و خشم دو به دو رو در روی هم قرار می گیرن. اما چرا؟ چرا مثلا ترس و شگفتی روبروی هم نیستن؟ مگه نه اینکه اگه من با یه مار سمی روبرو بشم اول شگفت زده میشم و بعد می ترسم؟ یا اینکه مثلا وقتی منتظرم سایت سنجش نتیجه کنکور رو بزنه احساس انتظارم با دیدن رتبه ام ممکنه به شادی یا غم یا حتی خشم مبدل بشه؟ برای اینکه بتونیم به این قبیل سوالها پاسخ بدیم، باید اول این هشت احساس رو کمی بیشتر واکاوی کنیم و به نظر من، برای این کار، باید از خشم شروع کنیم. خشم.

    موزیک

    خشم، یک حالت احساسیه که زمانی بروز میکنه که فرد آسیب دیده باشه، تهدید شده باشه یا به هر دلیل دیگه ای تحریک شده باشه. آدمهای مختلف تحت تاثیر محرکهای متفاوتی عصبانی میشن ولی عصبانیت یا خشم، نهایتا یک پاسخ طبیعیه که مغز ما به شرایط ناخوشایند میده. درباره خشم، تعابیر نادرستی در دنیای امروز وجود داره که شاید متداول ترین اونها اینه که خشم یک احساس بده. ولی اگر یک کم فکر کنیم متوجه میشیم که در واقع خشم بد که نیست هیچی، بلکه در شرایط مناسب، میتونه باعث بالا رفتن انگیزه در انسان بشه. خودمونیش میشه: خشم به خودی خودش چیز بدی نیست ولی رفتارهایی که ما در حالت عصبانیت از خودمون بروز میدیم و کارهایی که پیرو خشم انجام میدیم میتونه خیلی خیلی بد باشه و عواقب به شدت وخیمی هم برای ما داشته باشه. ارسطو میگه: عصبانی شدن خیلی راحته ولی اینکه بفهمی به چه دلیلی عصبانی شدی بعدش چه مدت و به چه شدتی عصبانی بمونی و بعد آگاه باشی که در اثر عصبانیت به چه کسی چه چیزی میگی یا چه کاری انجام میدی دشوار ترین کارهاست. خوب، شما این تعریفی که الان از خشم ارائه کردم رو چقدر قبول دارید؟ خیلی تعریف ساده ای بود نه؟ باید بگم بر خلاف این تعریف بسیار ساده و باور عمومی که برای این مقوله وجود داره، خشم یکی از پیچیده ترین احساسات انسانیه و مراحل مختلفی هم داره که نوع رفتار آدمها بسته به اینکه در کدوم مرحله از این مراحل هستند هم فرق داره. دانستن این مراحل و تلاش برای درک اونها در شرایطی که درگیر عصبانیت هستیم بسیار کار دشواریه ولی اگر کسی بتونه به چنین شناختی از خودش برسه، گام بسیار بزرگی در راه خوشبختی برداشته. روانشناسای زیادی در زمینه خشم و مراحل اون تحقیقات انجام دادن که از جمله مهم ترین اونها میشه به دنیل گیلبرت، دنیل گولمن و استیون پینکر اشاره کرد. اینجا من چهار مرحله از خشم رو برای شما میگم ولی باید تاکید کنم که اگر شما فردی هستید که خودتون یا اطرافیانتون فکر می کنند آدم عصبانی ای هستید، باید هر چه سریعتر برای شناخت بهتر خودتون و بهبود شرایط احساسیتون اقدام کنید. یعنی به مشاوره روانشناسی برید، کتابهای مفید درباره احساسات بخونید و این پادکست رو به هیچ عنوان به عنوان مرجع تصمیم گیری قرار ندید.

    باری، مراحل خشم.

    اولین مرحله از احساس خشم که شاید همه ما بطور روزمره باهاش مواجه شده باشیم، دلخوریه که به انگلیسی میشه Annoyance. شما ممکنه از صدای بوق ماشین پشتی، خزعبلاتی که در رادیو و تلویزیون پخش میشه، حرفهای بی سر و ته عموی همسرتون سر سفره شام، دست و پا چلفتی بازی هم تیمیتون توی بازی فوتبال، یا محرکهای اینچنینی بارها و بارها در طول روز دلخور بشید. دلخوری کمترین و شاید کوتاه ترین حالت خشم باشه و شما صرفا با راه دادن به ماشین پشتی، خاموش کردن رادیو یا تلویزیون، عکردن بحث موقع شام، استفاده از یک موقعیت و گل زدن در حین بازی فوتبال یا اعمال اینچنینی بتونید عامل محرک خشم رو از بین ببرید یا خشمتون رو با یک احساس دیگه جایگزین کنید. البته مطمئنا اگر شما آدمی هستید که به طور مداوم و تحت تاثیر محرکهای بسیار پیش پا افتاده و بی اهمیت دلخور میشید، باید کمی در نوع پاسختون به این محرکها بیشتر تامل کنید و به قول جناب مستطاب مارک منسون، هنر ظریف به تخم گرفتن رو در خودتون تقویت کنید. بله، دلخوری رو میتونید به سادگی و با حواله دادن محرک عصبی به تخم چپ پسر بچه همسایتون حل کنید اما باید مراقب باشید که مرز دلخوری رو برای خودتون کجا قرار میدید.

    مرحله دوم از خشم، نا امیدی یا به انگلیسی frustration نام داره که حالتیه که محرک عصبی قوی تره یا ادامه پیدا می کنه یا با یک محرک دیگه همراه میشه. مثلا وقتی ماشین پشتی با وجود اینکه بهش راه دادید نمیره و باز بوق میزنه یا وقتی کانال تلویزیون رو عوض می کنید که خزعبلات جناب روازاده رو نشنوید و به جاش با جناب رائفی پور روبرو میشید یا توی همون مهمونی شام و بعد از عوض کردن بحث، عموی همسرتون اصرار داره که بحث رو باز برگردونه به همون مسیری که بتونه گلواژه های صدتا و یک غازش رو بکنه توی حلق حاضرین یا هم تیمی عزیزتون توپی که بهش پاس دادید رو برای بار دهم به حریف تقدیم می کنه و بخاطرش ششمین گل رو هم دریافت می کنید. در این شرایط، دیگه شما ممکنه تمرکزتون رو از دست بدید و به راه حلهای ساده ولی با عواقب وخیم برای فروکش کردن خشمتون متوسل بشید و به نتیجه کار فکر نکنید. اینجاست که ممکنه شما شیشه ماشین رو پایین بکشید و یکی از انگشتانتون رو به نشانه بیلاخ به ماشین پشتی نشون بدید، رو به تلویزیون کنید و عمه، مادر، خواهر و پدر جناب گوینده رو هدف کلمات سه حرفی و دو حرفی که با گ و ک شروع میشن قرار بدید، از کنایه های سخیف دربرابر فرد مورد نظر در مهمانی استفاده کنید یا هم تیمی مورد نظر رو مورد فحشهای آبدار قرار بدید. کنترل خشم و تمرکز روی شرایط در حالت ناامیدی عصبی بسیار دشواره و نیاز به تمرین بسیار و سطحی از خودشناسی داره که رسیدن بهش بسیار مشکله.

    اما وقتی محرک عصبی بسیار شدید باشه یا در مقابل پاسخی که شما در مرحله قبل به محرک دادید پاسخی درخور شرایط دریافت کنید، کنترل اوضاع به شدت سخت میشه چون شما و به احتمال زیاد طرف مقابلتون به مرحله تخاصم یا تهاجم که به انگلیسی میشه hostility رسیدید که سومین مرحله از خشمه. در این مرحله احتمالا شما با اون راننده متخاصم به شروع درگیری فیزیکی می رسید و باید فرد سومی شما و طرف مقابل رو از درگیری محافظت کنه. یا در بقیه اون مثالها کار از فحشهای معمولی و کنایه های عادی عبور می کنه و به مرحله فریاد می رسه. وقتی خشم به مرحله تخاصم میرسه دیگه کنترلش توسط خود فرد تقریبا غیر ممکنه و در صورتی که این مرحله توسط یک عامل بیرونی یا خود فرد کنترل نشه، به مرحله چهارم خشم می رسیم که اسمش میشه خروش یا طغیان که به انگلیسی بهش میگن rage. در این مرحله، دیگه کنترل اوضاع از دست فرد خارجه و فقط باید خوش شانس باشه که کاری مرتکب نشه که عواقب بسیار وخیم نداشته باشه. بسیاری از قتلهای غیرعمد در این شرایط اتفاق می افته. فرد بواسطه طغیان خشم حتی ممکنه صداهای اطرافیانش رو نشنوه و گریه و زاری طرف مقابل هم بهش کارگر نشه به هر طریقی که ممکن میدونه سعی در از بین بردن عامل محرک خشمش بشه که متاسفانه در بسیاری موارد فرد دیگریه و در برخی موارد خود اون فرده. خشم هرگز نباید به مرحله طغیان برسه چون هیچ پایان خوشی نمیشه برای اون متصور بود.

    حالا که مراحل مختلف خشم رو شنیدیم، جا داره بیاد بیاریم آخرین باری که به مرحله سوم یا زبونم لال چهارم از خشم رسیدیم کی بود؟ چه عاملی باعث اون شد؟ در اون حالت به چه کارهایی دست زدیم؟ چه حرفهایی زدیم؟ یادتون هست؟

    در این عصر طلایی شبکه های اجتماعی، شاهد یک موج جدیدی از افراد هستیم که میخوان به قیمتی که شده، حالمون رو خوب کنن. اینفلوئنسرهایی که بدون داشتن هرگونه تخصصی، به سرف اینکه یه چیزی یه جایی شنیدن میخوان به ما راهکارهایی درباره کنترل خشم و اینکه چطور به جای عصبانی شدن ملو باشیم و انرژی های کهکشانی رو از چاکرای اول به سمت چاکرای هفتممون سوق بدیم و فرکانس خودمون رو با فرکانس ارتعاشات کیهانی تطبیق بدیم تا به آرامش برسیم. دوستان، عزیزان آقایون، خانمها برای غلبه بر خشم و کنترل اون، ابتدا باید خودتون رو بشناسید. برای این کار هم اول باید درباره خودتون، اطرافیانتون و آنچه میتونه به عنوان محرک خشم برای شما عمل کنه اطلاعات بیشتری کسب کنید. اگر شما مشکل خشم دارید، ازتون خواهش می کنم برای سلامتی خودتون و جامعه، این لطف رو در حق من بکنید و به روانشناس متخصص کنترل خشم مراجعه کنید.

    موزیک

    بعد از خشم، باید به ترس که در چرخ احساسی پاوتچیک روبروی خشم قرار داره اشاره کنم. ترس یک حس پایه در انسان و همه موجودات زنده هست که باعث میشه در مواجهه با یک عامل خطرناک، ساز و کار دفاعی در بدن شکل بگیره. مهمترین و شاید اصلی ترین ترس انسان ترس از ناشناخته هاست و طبیعی هم هست که وقتی چیزی رو نمیشناسیم اصل رو بر خطرناک بودنش بگذاریم و این در پایین ترین و بنیادی ترین بخض از مغز ما نهادینه شده که همونطور که در قسمت هفتم گفتم، وقتی صدایی از پشت درختها میاد، منطقیش اینه که فکر کنیم یک موجود درنده هست که قصد کشتن و خوردنمون رو داره تا یک چیز بی خطر. ترس اما اگر در زندگی روزمره ما بیش از حد وجود داشته باشه، ریسک پذیری رو پایین میاره و عامل بازدارنده ای برای بهتر شدن سطح زندگی میشه. همونطور که گفتم ترس انسان معمولا از ناشناخته هاست. بهترین راه برای غلبه بر ترس هم بالا بردن آگاهی درباره عوامل ناشناخته محیطیه. به عنوان مثال، اگر من از سگ می ترسم، یا باید تمام تلاشم رو بکنم تا از روبرو شدن با سگ در محیط زندگیم پرهیز کنم یا اطلاعاتم درباره سگها و اینکه چطور و در چه شرایطی ممکنه برای من خطرناک باشن بالا ببرم تا اگر مثلا در محیط زندگی من سگهای اهلی زیادی وجود دارن بتونم بر ترس خودم از رویارویی با اونها غلبه کنم و زندگی راحت تر و بهتری داشته باشم. شما، شمایی که الان دارید به من گوش میدید، از چی می ترسید؟ چه ترسی در زندگی شما وجود داره که باعث میشه نتونید یک سری چیزها رو تجربه کنید یا مثلا در یک تصمیم بزرگ بواسطه ترس از مورد مشخصی تردید دارید؟ آدمهایی رو می شناسم که بواسطه ترس از جدایی و مشکلاتی که بعد از جدایی از یک پارتنر بد ممکنه براشون بوجود بیاد، مشکلاتی مثل حرف مردم، قضاوت خانواده، عدم استقلال مالی و از این قبیل، سالها و سالها عمرشون رو پای کسی تلف کردن که برای سلامت روانشون مضر بوده. آدمهای دیگه ای رو میشناسم که از ترس آسیب دیدگی، فرزندشون رو از بسیاری تجربه های مفید مثل ورزش گروهی، بازیهای خطرناک و امثال اون محروم می کنن و خبر ندارن که در حال پرورش فرزندی هستن که چون خطری رو تجربه نکرده، تصور درستی از زندگی، جامعه و خطراتی که ممکنه در اون باشه نداره و اتفاقا وقتی پدر و مادر حواسشون نیست ممکنه کارهای بسیار خطرناکی انجام بده که عواقبش رو نمی دونه. از اسن دست مثالها زیادن. شما که صدای من رو می شنوید، چه کارهایی رو هرگز انجام ندادید از ترس اینکه اتفاق بدی ممکنه بیافته؟ چه خطراتی رو قبول نکردید از ترس شکست؟ چه حرفی رو نزدید از ترس قضاوت دیگران؟ چه لذتی رو تجربه نکردید از ترس ناشناخته ها؟ ترس دائم یا مزمن اسمش اظطرابه و زندگی مظطربانه اصلا زندگی خوشی نیست. اگر شما در رویارویی با افراد دیگه، در شرایط جدید، در مسائل معمول زندگی دچار ترس و اظطراب هستید طوری که قادر به ارتباط عادی نیستید، باید برای بررسی مشکل اظطرابتون و ریشه یابی و نهایتا حل اون به روانپزشک مراجعه کنید.

    اما حالا که از ترس صحبت کردیم، حالتی رو تصور کنید که ترسی وجود نداره. مثلا در مقابله با کسی یا چیزی، اگر ما ترسی نداشته باشیم، معنیشش اینه که به اون فرد یا اون چیز اعتماد داریم. به راستی اما آیا میشه به کسی یا چیزی اعتماد کرد؟ شما آیا در زندگی خودتون فردی رو میشناسید که بهش اعتماد دارید؟ آیا اصلا میشه به کسی اعتماد کرد؟ اساس اعتماد چیه؟ اگر دو نفر به هم اعتماد کامل داشته باشن معنیش چیه؟ اینها سوالهایی هستن که هر کسی باید بتونه در مراحل مختلف زندگی از خودش در مواجهه با افراد دیگه بپرسه. ما در زندگی روزمره خودمون چاره ای جز اعتماد کردن به سایر افراد نداریم. فرضا اگر شما به کیفیت و ایمنی خودرو سواریتون اعتماد داشته باشید، ترستون از خرابی ماشین، آسیب دیدگی ناشی از تصادف رانندگی و اینجور چیزها کم میشه. حالا در کنار اون اگر به اجرای قوانین رانندگی توسط خودتون و بقیه راننده ها هم اعتماد داشته باشید، دیگه در حین رانندگی هم ترس و نگرانی نخواهید داشت. بطور مشابه، در زندگی مشترک اگر شما به شریک زندگیتون اعتماد داشته باشید و در مقابل اعتماد شریک زندگیتون رو هم کسب کرده باشید، دمتون گرم. (شاملو: پرواز اعتماد را ...)

    اما اعتماد هم مثل بقیه احساسات حد و مرز داره. اعتماد بیش از حد به شرایط و افراد اسمش میشه ساده لوحی و آدمهای ساده لوح معمولا به دنبال اعتماد بیش از حد و کورکورانه نسبت به فرد دیگری، اگر فرد مورد نظر از اعتماد اونها سوء استفاده کنه، ممکنه دچار ضربه روحی عمیقی بشن. از اون طرف اما بی اعتمادی بیش از حد خصوصا نسبت به اطرافیان نه تنها باعث میشه که فرد از رابطه خودش با دیگران راضی نباشه و همواره احساس خطر کنه، بلکه اطرافیان هم در رابطه با اون فرد تلاشی نمی کنن و هر دو طرف بازنده رابطه خواهند بود. بهترین کسی که هر فردی میتونه و باید بهش اعتماد داشته باشه اما خودشه. وقتی من به خودم در زمینه ای یا در شروع انجام کاری اعتماد داشته باشم، این اعتماد به نفس به من کمک می کنه که تلاشم رو هدفمند کنم و از پس اون کار بر بیام. عدم اعتماد به نفس، در بسیاری از موارد به یاس و ناامیدی در زندگی منتهی میشه ولی در مقابل، اعتماد به نفس کاذب یا بیش از حد هم ممکنه باعث بروز مشکلاتی در فرد بشه که مورد به مورد و فرد به فرد متفاوته. اعتماد به نفس کاذب نوعی از خوش بینی ساده لوحانست که در اون فرد باور داره که قادر به انجام کاریه که در واقع امکان نداره. اگر شما دچار اعتماد به نفس کاذب هستید، این رو خودتون متوجه نمیشید و باید به اطرافیانتون در این باره رجوع کنید و البته که باید به قضاوت اونها بتونید اعتماد کنید. اعتماد به نفس کاذب رو میشه با بالا بردن آگاهی و مطالعه و همچنین قرار گرتن در شرایط خاص از بین برد اما در موارد بسیاری اعتماد به نفس کاذب ممکنه به قیمت جون آدم یا اطرافیانش منجر بشه. اینجا دلم میخواد به یکی از دوستان قدیمیم اشاره کنم که اینجا به اسم مسعود (که اسم واقعیش نیست) بهش اشاره می کنم. این مسعود عزیز ما، دست فرمونش خیلی عالی بود و یه پیکان مدل 56 هم داشت که عشقش بود و باهاش توی خیابونهای شیراز می تاخت و کسی هم به گردش نمی رسید. خوب بودن دست فرمون مسعود باعث شده بود که اعتماد به نفس کاذب برای رانندگی داشته باشه و همچنین همه رفقا هم به رانندگیش اعتماد داشتیم. اما یه بار که با چند تا ماشی داشتیم می رفتیم پیک نیک، مسعود با یکی دیگه از رفقا کورس میزارن و ماشین مسعود از جاده منحرف میشه و تصادف بدجوری می کنه که توش نامزدش و یه نفر دیگه کشته میشن و خودش هم به شدت مجروح میشه و تا پای مرگ میره. حتما شما هم مشابه چنین ماجرایی رو در اطرافیان خودتون سراغ دارید. اعتماد به نفس کاذب در کنار اطمینان به ماشینی که ایمنیش اصلا با استانداردهای جهانی نمیخونه و جاده هایی که از استاندارد جهانی خیلی عقبن، نتیجش شد دو فقره قتل غیر عمد و یک عمر پشیمونی برای مسعود.

    نقطه مقابل اعتماد به نفس کاذب اما میشه عدم اعتماد به نفس یا کمبود اعتماد به نفس. اگر شما اعتماد به نفس پایینی دارید، معمولا خجالت می کشید نظرتون رو درباره چیزی یا کسی بگید، در جمع ترجیح میدید ساکت باشید، انتقاد پذیر نیستید، خیلی سریع و در مواجهه با کوچکترین مخالفت تغییر عقیده میدید، بیش از حد به سر و وضعتون می رسید و مثلا تا لباس مناسب نپوشید و به موهاتون نرسید حتی تا سر کوچه هم نمیرید، و از این جور رفتارها، بهتون توصیه می کنم با روانشناس مشورت کنید.

    اما احساسی که در مقابل اعتماد قرار داره انزجاره. باید دقت کنیم که انزجار الزاما به معنای تنفر نیست. مثلا وقتی شما به اخبار تلویزیون نگاه می کنید و گوینده خبر در حال ارائه آمار نادرست و دروغ پراکنیه، شما از گوینده متنفر نمیشید بلکه از چیزی که داره میگه احساس انزجار می کنید. انزجار همه مثل خشم مراحل مختلفی داره و به تناسب شرایط ممکنه به خشم یا غم یا حتی شادی ختم بشه. مثلا اگر کسی رو که دوستش دارید و بهش اعتماد دارید به شما دروغی بگه، شما از شنیدن اون دروغ منزجر میشید و بعد ممکنه غم به سراغ شما بیاد چون توقع شنیدن دروغ از کسی که بهش اعتماد دارید رو نداشتید. انزجار هم مثل سایر احساسات پایه برای بقای ما لازم و ضروریه. به دنبال انزجار ماقادر خواهیم بود تصمیمهای جدیدی در زندگی بگیریم و در بعضی تصمیمات یا روابطمون تجدید نظر کنیم. مثلا خود من، بعد از دیدن یکی از فیلمهای ایرانی حدود 5 سال پیش انقدر حالت انزجار بهم دست داد که تصمیم گرفتم دیگه هرگز وقتم رو با دیدن فیلمهایی که کارگردان اون فیلم ساخته بود و بطور کلی فیلمهای ایرانی این روزها تلف نکنم و خوب، از تصمیمم هم راضیم.

    در کنار اعتماد و انزجار، دوگانه انتظار و شگفتی هم خیلی خیلی مهم هستند. انتظار یک احساس پایه ایه که دامنه بسیار وسیعی داره. وقتی شما برای کاری تلاش بسیار می کنید، انتظار موفقیت دارید، وقتی به کسی اعتماد می کنید، انتظار اعتماد متقابل دارید و بطور کلی در زندگی، بواسطه شرایط، ما همیشه انتظار چیزی داریم. انتظار معمولا با تغییر همراهه و یکی از بدترین شرایط برای یک انسان اینه که بواسطه یکنواختی یا روزمرگی زندگی انتظار تغییری نداره. احساس انتظار میتونه بسته به شرایط، منجر به هر یک از اون 7 احساس پایه دیگه یا احساسات دوگانه ای بشه که شمردن اونها نیاز به وقت و حوصله بسیار داره اما یک کم جلوتر که چند احساس دوگانه رو با هم ببینیم، بیشتر به درک اهمیت انتظار در زندگی خواهیم رسید. اهمیت احساس انتظار تنها زمانی مشخص میشه که فرد نسبت به اون آگاهی داشته باشه و بر اساس اون آگاهی بتونه شرایط رو بررسی و انتظارش رو از روی عقل و منطق مورد بازنگری قرار بده. جالبه بدونیم که ما آدمها قادر هستیم انتظارات دیگران از خودمون و در نتیجه احساسی که دیگران در ارتباط با ما دارند رو با رفتارمون و عادتهامون کنترل کنیم. عادتهای ما نقش بسیار مهمی در انتظاری که از خودمون و دیگران داریم و همچنین انتظاری که دیگران از ما دارن ایفا می کنن. این حرف من نیست، حرف چارلز داهیگ نویسنده کتاب قدرت عادت به انگلیسی The power of habits هست که در اون به اهمیت عادتهای ما در نوع انتظاراتی که ما از خودمون، از دیگران و دیگران از ما دارن اشاره می کنه. دقت کنید که این کتاب قدرت عادت گاهی با کتاب عادتهای اتمی جیمز کلیر اشتباه گرفته میشه که تقریبا همون حرفهای چارلز داهیگ رو میگه ولی به زبون عوام پسند تر.

    حالا، وقتی ما انتظار چیزی رو نداریم و باهاش روبرو میشیم، احساسی که در ما بوجود میاد شگفتیه. شگفتی یا سوپرایز که تلفظ فرانسویش میشه سورپریز رو ما در زندگی روزمره بارها و بارها تجربه می کنیم اما شاید بهش اهمیت ندیم و شاید با احساسات دیگه اشتباهش بگیریم. شگفتی در بازپردازی سیستم عصبی ما نقش مهمی داره. دانیل گولمن در کتاب هوش احساسی به اهمیت احساس شگفتی اشاره می کنه و میگه که به دنبال هر احساس شگفتی، ساز و کاری در مغز انجام میشه و بر اساس نوع خاطره ای که اون شگفتی برای ما می سازه، مغز قادر به پیش بینی اتفاقات بعدی میشه و در نتیجه هر شگفتی میتونه باعث رشد مغزی ما یا بهتر بگیم تغییر در نگرش ما نسبت به محیط میشه. برای همین هم هست که یک اتفاق عجیب که ما رو شگفت زده می کنه، اگر بار دوم برای ما بیافته به اندازه بار اول ما رو شگفت زده نمی کنه. یک تمرین جالب برای من اینه که هر بار احساس شگفتی می کنم به اتفاقاتی که قبل و بعد از شرایط شگفتی افتاده دقت می کنم و سعی می کنم به جزییات چیزی که باعث شگفتیم شده دقت کنم تا بر اساس اون بتونم در آینده انتظاراتم از شرایط رو واقع بینانه تر کنم.

    حالا که شش احساس پایه رو شناختیم باید به شادی اشاره کنیم که خوب، همه ما میدونیم که احساس شادی بطور کلی احساس خوبیه و ما آدمها احساس شادی رو دوست داریم. اما باید تکلیف خودمون رو با یه چیز همینجا روشن کنیم و اون اینه که احساس شادی مثل سایر احساسات، موقتیه و نه میشه و نه باید به دنبال شادی دائم بود. این یعنی چی؟ یعنی ما باید تفاوت بین لذت و شادی رو بدونیم. حس لذت، زمانیه که ذهن به یک محرک شادی بخش پاسخ میده. مثلا وقتی یک شکلات خوشمزه یا بستنی یا خوراک خوبی رو امتحان می کنیم، لذتی به ما میده که بر اساس اون در اون لحظه احساس شادی می کنیم. اما اگر بر این اساس ما بیشتر و بیشتر شکلات یا بستنی بخوریم، اون احساس شادی در ما ادامه چیدا نمی کنه و ممکنه بعد از تموم شدن شکلات یا بستنی یا اون محرک لذت، به احساس گناه برسیم چون یادمون به قول و قراری که برای چاق نشدن با خودمون گذاشته بودیم می افتیم یا شاید دل درد بگیریم یا نگران مشکلات قند خون بشیم و می گیرید چی میگم؟ شناخت محرک لذت برای درک بهتر حس شادی خیلی خیلی مهمه. از قسمت یازدهم و دوازدهم یادتون هست وقتی اثرات الکل و مراحل مستی الکل رو تعریف می کردم درباره حس شادی چی گفتم؟ محرکهای لذت در زندگی روزمره همه ما وجود دارن و ما بسته به شرایط، به اونا پاسخهای مختلفی میدیم. اما به دنبال محرکهای لذت رفتن و اساس زندگی رو بر جستجوی شادی قرار دادن نتیجه خوبی نداره. این رو بعدها وقتی درباره نوع واکنش مغز و محرکهای شیمیایی شادی آور و بقیه فرآیندهای ذهنی در قسمتهای بعدی حرف زدیم، بیشتر و بهتر متوجه خواهیم شد.

    باری، شادی یک احساس خوشایند و زودگذره که معمولا با یک محرک لذت بخش همراه میشه. احساس شادی اما در افراد مختلف بسته به شرایطی که توش هستن متفاوته و مدت زمانش هم کم و زیاد داره. مارک منسون در کتاب everything is fucked: a book about hope که به فارسی ترجمه شده همه چیز داغونه: کتابی درباره امید میگه که اگر احساس رضایت افراد از زندگی رو درجه بندی کنیم و مثلا از صفر تا 10 رده بندی کنیم طوری که صفر یعنی (موزیک قوزک پا) و 10 یعنی: (موزیک: من و این همه خوشبختی محاله) و از آدمهای مختلف در شرایط مختلف و روزهای مختلف زندگیشون بخوایم که در هر لحظه به خودشون از 0 تا 10 نمره بدن، میانگین نمره احساس رضایت از زندگی برای هر فرد حدود 7 میشه. یعنی بطور متوسط، ما آدمها در زندگیمون حدود 70 درصد احساس رضایت داریم. حالا اگر اتفاق فاجعه آمیزی بیافته و مثلا عزیزی رو از دست بدیم، شاخص رضایتون از زندگی که رابطه مستقیم با حس شادی داره میره به سمت 0 و از ون طرف وقتی اتفاق بسیار خوبی بیافته مثلا کنکور قبول بشیم، پول زیادی ناگهان گیرمون بیاد، پاسخ مثبت از عشقمون بگیریم یا مثلا صاحب فرزند بشیم، شاخص رضایتمون میره به سمت 10. ولی از اون طرف، یه کم که بگذره، دوباره رضایتمندیمون از زندگی برمیگرده همون جایی که بود یعنی حدود 7. حالا اگر من آدم منفی بافی باشم که در هر شرایطی روی نقاط منفی تمرکز دارم، اون عدد 7 برای من ممکنه 5 یا 4 باشه و اگر آدم بیخیالی باشم و غصه دنیا رو خیلی نخورم و سعی کنم در هر شرایطی حال کنم، اون عدد شاخص رضایت ممکنه برای من 8 یا 9 باشه. اما آیا این خوبه؟ یک کم بهش فکر کنید.

    در مقابل شادی غم قرار می گیره که من فکر می کنم مهمترین احساس پایه در انسان باشه. البته که نه من و نه شما دلمون نمیخواد غمگین باشیم ولی در زندگی اتفاقاتی می افته که نمیشه بخاطرشون ناراحت و غمگین نبود. احساس غم درسته حالت بدیه ولی احساس بدی نیست. فقط اینکه غم هم مثل شادی گذراست و خیلی مهمه که درک کنیم احساس غم در واقع پاسخ ذهن ما به یک محرک بیرونی ناراحت کننده است و همین. حالا اگر بی دلیل غمگین هستیم یا اثرات غم در ما دائم شده و مثلا نمی تونیم به محرکهای لذت بخش پاسخ بدیم، این میشه افسردگی. افسردگی هم اینجوری نیست که همینجوری درست بشه. باید همونطوری که اگر پامون شکسته و نمیتونیم راه بریم به پزشک متخصص ارتوپدی مراجعه می کنیم، برای درمان افسردگی هم به روانپزشک متخصص افسردگی مراجعه کنیم. مهمترین چیزی که درباره غم باید بگم اما همینه که من و شما باید بتونیم وقتی غمگین هستیم، اون رو درک کنیم و همچنین محرکی که بواسطه اون غمگین هستیم رو شناسایی کنیم. یادمون هم باشه که اگر محرک حس غم در خود ما و مثلا بدلیل یک عادت بد یا مشکل شخصی باشه، هر چقدر سعی در انکار اون کنیم بیشتر در دامش گرفتار میشیم. اون یارو مسته توی شازده کوچولو رو یادتون هست؟ میگفت: (می می زنم تا فراموش کنم).

    موزیک

    حالا که هشت احساس پایه رو بهتر شناختیم، برای اینکه بهتر بتونیم به مسئله تقابل احساسات بپردازیم، بیایم و یک مسابقه بوکس تخیلی رو مجسم کنیم. یک طرف رینگ بوکس، یک مرد جوان خوش قیافه و ورزیده ولی کوچک اندام قرار داره که مشخصه بار اولشه در چنین مسابقه ای شرکت می کنه. طرف دیگه رینگ اما، یک مرد خیلی غول پیکر با صورتی پر از جای زخم و به شدت هراس آور وایساده که میدونیم صدها بار در مقابل طرفداراش روی رینگ رفته و رقبای بزرگی رو هم ضربه فنی کرده. آقا محسن طرفدار اون آقا غوله هست و همیشه مسابقاتش رو دنبال می کنه و روی برنده شدنش هم حاضره تمام داراییش رو شرط بندی کنه. از اون طرف آقا حمید طرفدار اون بوکسور تازه کاره و خیلی هم از بوکس سر در نمیاره ولی یک مقدار خیلی ناچیزی هم روی برنده شدنش شرط بندی کرده و از اونجا که بنگاه شرط بندی احتمال بسیار ضعیفی برای برد اون در نظر گرفته، اگر برنده بشه قراره 100 برابر مقداری که شرط بندی کرده گیر حمید آقا بیاد. قبل از شروع مسابقه، دوربین تلویزیون میاد جلوی اقا محسن و حمید آقا که اتفاقا رفیق هم هستن و اول با آقا محسن و بعد با آقا حمید مصاحبه می کنه. بشنویم:

    مجری: سلام. لطفا بفرمایید که طرفدار کدوم بوکسور هستید و بگید که چه حسی دارید.

    محسن: سلام من محسن هستم. نتیجه این مسابقه که خوب معلومه و قهرمان افسانه ای ما در همون راند اول این حریف ناچیز رو ضربه فنی می کنه.

    مجری: پس شما پیشاپیش از برد قهرمانتون شاد هستید. شما قربان، شما چی؟

    حمید: سلام. من راستش بار اولیه که دارم مسابقه بوکس رو از نزدیک می بینم و فکر می کنم شانس بوکسور مورد علاقه من در مقابل این حریف باسابقه که بارها و بارها قهرمان شده خیلی ناچیزه. واقعیتش من هم دقیقا به همین خاطر که ایشون تا حالا شکست نخورده یه جورایی ازش بدم میاد و خیلی حال می کنم که یه بار هم شده شکست بخوره و به همین دلیل هم روی رقیبش شرط بستم و اون رو تشویق می کنم.

    خوب، الان میتونید بگید آقا محسن چه احساس پایه ای داره؟ اگر ممکنه پادکست رو نگه دارید و از بین این 8 حس یعنی شادی، غم، خشم، ترس، اعتماد، انزجار، انتظار و شگفتی یکی رو برای آقا محسن بر اساس آنچه شنیدیم بگید. بله درسته حس اعتماد. چون همونطور که شنیدیم و از حال و هوای مثال معلومه، ایشون مطمئنه که بوکسور مورد علاقش برنده میدان میشه. بر همین اساس میتونیم حس انزجار رو هم از صحبتهای آقا حمید در بیاریم دیگه، نه؟ حالا بیایم و یه کم بریم جلوتر و در حین مسابقه احساسات این دو نفر رو بررسی کنیم. فرض کنید که اون قهرمان بوکس، یه نقطه ضعف داره و مثلا بینایی چشم چپش محدود شده و هیچ کس از این موضوع خبر نداشته جز همین رقیبش که الان توی رینگ باهاش داره مبارزه می کنه. اوایل مسابقه اوضاع داره عادی جلو میره ولی یک مرتبه قهرمان افسانه ای یک ضربه هوک چپ خیلی سریع رو که حریفش وارد کرده درست نمی بینه و بممممم.... بعد از این ضربه، قهرمان احساس شگفتی می کنه که چطور اجازه داد چنین ضربه ای بهش اثر کنه و در همون لحظه، دومین ضربه کاری باز هم از سمت چپ و این بار از زیر به فکش وارد میشه و تمام. قهرمان افسانه ای در همون راند اول ضربه فنی میشه. اگر شما جای آقا محسن بودید و شاهد چنین صحنه ای، چه احساسی داشتید؟ از یک طرف شگفت زده هستید که چطور چنین چیزی امکان داشت و از طرف دیگه ترسیدید چون کلی از سرمایه تون رو که شرط بسته بودید عملا به پشم رقیق تبدیل شده و به فنا رفتگی عظیمی در انتظارتونه. این احساس، این ترس آمیخته با شگفتی رو میدونید چی میگن بهش؟ بهت. آقا محسن در اون لحظه دچار بهته. حالا در این شرایط چه واکنشهایی درون بدنش در حال انجامه بماند و اینکه اگر آقا محسن سابقه بیماری قلبی داره باید سریعا بهش قرص زیر زبونی داد هم به کنار، از اون طرف آقا حمید رو داریم که اون هم شگفت زده شده ولی شگفتیش با شادی همراهه. این احساس شگفتی آمیخته با شادی رو اگه گفتید چی میگیم بهش؟ بله درسته لذت. احساس لذت مال وقتیه که انتظار اتفاق خوبی نداشتیم ولی اتفاق می افته. آقا حمید داره از اون لحظه لذت می بره. حالا یه چیز جالب. این آقا حمید و آقا محسن یه دوستی دارن به اسم مجتبی. مجتبی اصلا از بوکس خوشش که نمیاد هیچی، بدش هم میاد و از اون طرف هم همیشه به آقا محسن می گفته که اینقدر خودت رو درگیر این بازی و شرط بندی و اینا نکن. حالا فردای اون جریان وقتی می شنوه که چی شده، به نظرتون چه حسی داره؟ اون حسی که آدم داره وقتی دلش خنک میشه اسمش چیه؟ احساس شادی ای که از ناراحتی کس دیگه ای می بریم اسمش چیه؟ آلمانیها خیلی زبون جالبی دارن. توی زبون آلمانی یه کلمه ای هست به اسم شودنفرویده که حالتیه که ما از ناراحتی یا بدبختی کس دیگه ای احساس خشنودی می کنیم. به فارسی چی میتونیم بهش بگبم؟ جیگرحال اومدگی؟ دل خنک شدگی؟ جالبه که بگم توی زبونهای دیگه مثل فرانسوی و انگلیسی معادل چنین کلمه ای وجود نداره و این کلمه از آلمانی به زبونهای دیگه وام داده میشه. انصافا کلمه باحالیم هستا مثلا وقتی یکی که خیلی بچه پررو بازی در میاره مثلا گنده لاته و داره از یکی زورگیری میکنه رو پلیس میگیره و مثل چهارپا کتکش میزنه، به آدم احساس شودنفرویده دست میده.

    دور نشیم از بحث. حالا اگر از اون احساس بهت آقا محسن، ترس رو بگیریم و به جاش غم رو جایگزین کنیم، یعنی مثلا پول زیادی شرط بندی نکرده بوده یا مثلا واقعا دلش میخواسته قهرمان مورد علاقش برنده بشه چون دوستش داره، این احساس، این غم آمیخته با شگفتی اسمش میشه مذمت. همون که شنیدیم هممون که یارو تعریف می کنه که چی فکر می کردیم و چی شد، اون میشه مذمت. بسیار خوب، بیایم با این مسابقه بوکس خداحافظی کنیم و بریم سراغ بقیه احساسات پایه و ترکیبی.

    موزیک

    یادتون هست قسمت دوازدهم وقتی داشتم حالتهای مستی الکل رو می گفتم به حالت نشاط اشاره کردم که سطح دوم از مستیه؟ حالت نشاط، وقتیه که شادی، اعتماد و انتظار رو با هم داشته باشیم. در حالت نشاط، بسیاری از مشکلات ساده جلوه می کنند و افکار ناراحت کننده به ناحیه پایین شکم حواله داده میشن و فرد از هر اتفاقی انتظار خوب داره و همه جوره داره با اون حالت گذرای لحظه ای حال می کنه. اما چه سود که شب شراب نیرزد به بامداد خمار و همون فرد، صبح که بیدار میشه و می بینه که شب گذشته در حین مستی چه کارها که نکرده و چه آتیشها که نبارونده، حس انزجار آمیخته با غم درش پدیدار میشه که اسمش میشه پشیمانی. احساس پشیمانی ممکنه خیلی شدید باشه و بستگی به آن اعمالی داره که کسی انجامشون داده و حالا اگر اون فرد مسئولیت همه مشکلاتش رو بخواد به گردن اون بطری لعنتی بندازه، نسبت به اون بطری احساس خشم توام با انزجار داره که اسمش میشه تنفر. تنفر رو ما گاها به اشتباه به جای انزجار بکار می بریم که خوب نادرسته. وقتی از کسی یا چیزی انزجار داریم، حالتمون فعالانه نیست و مثلا بهش فحش نمیدیم یا آسیب نمیزنیم ولی وقتی مثلا از اون بطری تنفر داره اون فرد، ممکنه ورش داره و بکوبدش به دیوار و حالا بیا و درستش کن. حالا همین آدم که زده بطری رو هم شکسته، وقتی همسرش میاد و سرش داد میزنه که چته چرا دیوونه بازی در میاری و اصلا مرده شور خودت و عرق خوریت و اعصابت و همه جد و آبادتو ببرن، درش احساس خشم و انتظار همزمان بوجود میاد که اسمش میشه پرخاشگری. حالا چرا انتظار آمیخته با خشم میشه پرخاشگری؟ یادتون هست گفتیم انتظار نقطه مقابل شگفتیه؟ اون فرد وقتی شیشه رو میشکنه انتظار این رو داره که همسرش دچار احساس توام خشم و انزجار یعنی همون تنفر بشه و برای همین هم بهش پرخاشگری می کنه.

    باری، حالا یک کم از این احساساتا دوگانه و چندگانه نامطلوب بیام بیرون و حالتی رو تجسم کنیم که شادی توام با انتظار رو تجربه کنیم. مثلا وقتی همه تلاشت رو کردی و برای امتحانی آماده شده و واقعا هم نمره خوبی در انتظارته. اون حالت، اون حس دوگانه انتظار و شادی اسمش میشه خوش بینی. خوش بینی رو البته بسیاری مواقع در جای اشتباه بکار می بریم. مثلا اگر شما تلاشی نکردی و درس نخوندی و امتحان دادی و انتظار نمره خوب داری اون دیگه اسمش خوش بینی نیست اون اسمش خودبه خوش بینی زدگیه که عامیانش میشه حماقت یا چیز اه خل بودن. اما حسی که برای همه شما آرزو دارم میدونید چیه؟ ترکیبی از شادی و اعتماد که میشه عشق. عشق الزاما نسبت به فرد دیگری نیست و میتونه نسبت به خود فرد هم باشه. وقتی شما به خودت اعتماد داری و آنچه هستی و کارهایی که انجام میدی باعث شادیت میشه، شما عاشق خودت هستی که بهترین نوع از احساسه. احساس عشق درونی، وقتی که آدم از درون با خودش به صلح رسیده و حالا آمادست که با دیگران هم به صلح برسه. اما عشق رو خیلی از ماها اشتباه می گیریم و مثلا در رابطه عاشقانه حس تسلیم رو از پارتنرمون میخوایم که ترکیبی از اعتماد و ترسه. اگر در رابطه عاشقانه شادی جای خودش رو به ترس بده ولی اعتماد ثابت بمونه، عشق تبدیل به تسلیم میشه و شوربختانه، نقطه مقابل تسلیم در چرخ احساسات، میشه تنفر. روابطی که یک سرشون به تسلیم رسیده معمولا سر دیگشون به تنفر رسیده و دیگه فاتحه اون رابطه خوندست. امیدوارم هیچ کدوم از ما درگیر چنین رابطه ای نباشیم چون فارق از اینکه فرد کدوم طرف رابطه باشه، تسلیم یا تنفر، شکست خورده و باید به سرعت از اون رابطه خارج بشه. بگذریم. قرار نیست اینجا بیشتر از این روی نکات ریز تمرکز کنیم. باری حالا که برخی از احساسات دوگانه رو شناختیم، برگردیم به اون هشت احساس پایه. درباره غم چی میدونیم؟ مراحل غم و شدت احساس غصه ای که داریم چطوریه؟ باید بگم شدت و حالت غم بستگی به محرک اون داره. مثلا اگر من عزیزی رو از دست داده باشم، روزهای اول درگیر حس عزا هستم که سطحی ترین و گذرا ترین حالت غمه.

  • سلام. فصل اول پادکست مرد ایرانی با دو قسمت طولانی درباره الکل به پایان رسید. قبل از اینکه فصل دوم پادکست رو شروع کنیم باید یک کم خودمونی با شما که مخاطب من هستید صحبت کنم. ببین دوست عزیز، از روز اولی که من ایده این پادکست اومد توی ذهنم می دونستم چقدر قراره مشکلات داشته باشم ولی یکی از چیزهایی که خیلی بهش توجه نکرده بودم و انتظارش رو هم نداشتم، واکنش منفی برخی افراد بود در مورد ادعاهای مطرح شده در این پادکست و همچنین درباره خودم. برای همین هم مجبورم یک بار دیگه شفاف سازی کنم که من، مطلقا خودم رو متخصص در زمینه های روانشناسی، جامعه شناسی و کلا علوم انسانی نمی دونم و اصولا تحصیلاتم هم در زمینه دیگه ایه. حرفهایی هم که در این پادکست زدم و می زنم همگی به مثابه بستنی خوردن با قاشق پلاستیکیه یعنی هرگز قرار نیست بیشتر از یک خراش سطحی وارد عمق هیچ موضوعی بشم. رویه اس هم که از ابتدای کار داشتم اینه که هر جا که لازم بدونم مرجع یا همون رفرنس صحبتهام که معمولا مقاله های درست و حسابی منتشر شده در ژورنالهای معتبر علمی پیر رویو شده و یا کتابهای معتبر علمی هستند رو معرفی کنم که شما در صورت علاقه برید و اونها رو مطالعه کنید. پس با توجه به اینکه من متخصص نیستم و قرار هم نیست خیلی وارد عمق مطالب بشم، همینجا از متخصصین امر درباره مطالبی که در این پادکست تا اینجا اومده و قراره از این به بعد بیاد عذرخواهی می کنم اگر نتونستم و هرگز نخواهم توانست مثل یک متخصص امور، حق مطلب رو ادا کنم. اگر شما در هر یک از موضوعاتی که تا الان در پادکست مرد ایرانی مطرح شده متخصص هستید و صلاح می دونید در اون موارد توضیحات تکمیلی ارائه کنید یا اصولا ادعای مطرح شده توسط من درباره هر کدوم از موضوع هایی که تا اینجا مطرح شده و از این به بعد مطرح خواهد شد رو رد کنید لطفا به من اطلاع بدید و من هم به دیده منت از هر نوع انتقادی استقبال می کنم و مخلص شما شنونده فهیم هم هستم.

    اما از اینها که بگذریم، این اولین قسمت از فصل دوم پادکست مرد ایرانیه که میشه سیزدهمین قسمت کلی پادکست. ولی چطوری و با چه فازی قراره وارد فصل جدید بشیم؟ اینطوری:

    موزیک ابتدای پادکست: King around here, by: Alex Grohl

    https://pixabay.com/music/beats-electronic-rock-king-around-here-15045/

    فصل دوم پادکست مرد ایرانی هم مثل فصل اول قراره از 12 قسمت تشکیل بشه. فصل دوم رو قراره با صحبت کردن درباره یکی از مهمترین ابعاد زندگی آدمها شروع کنیم. چیزی که ما مردهای ایرانی بواسطه نوع تربیتمون و تصویری که جامعه ما از مرد بودن برامون ساخته ممکنه یا اصلا بهش اهمیت ندیم یا فهممون نسبت بهش دچار اشکالات بنیادیه. قبل از شروع اما یک چالش: لطفا این صدا رو بشنوید:

    صدای اول: آژیر قرمز

    خوب، چه احساسی داشتید؟ اگر شما متولد دهه های 50 و 60 باشید احتمال داره با شنیدن این صدا احساس ترس کنید. درسته؟ شایدم این صدا برای شما بیانگر حس تنفر باشه. تنفر از جنگ یا شایدم براتون احساس غم ایجاد کنه. یعنی با شنیدن اون، غم از دست دادن یک عزیز در حمله هوایی دوران جنگ به سراغتون بیاد. یا شاید این صدا ممکنه در شما اضطراب ایجاد کنه یا حس انزجار.

    حالا یک صدای دیگه. این یکی ولی با صدای قبلی یه فرق کلی داره. بشنویم:

    صدای دوم: گل خداداد عزیزی

    خوب، چه احساسی دارید؟ احساس شادی که البته خیلی کلیه و هممون اون لحظه رو یادمونه و اینکه چقدر شاد بودیم. اما در کنار اون، حس غرور، حس تعلق یا همون وطن پرستی، افتخار، یا حتی لذت ناشی از انتقام هم ممکنه در شما ایجاد شده باشه.

    خوب، فکر کنم الان میتونید حدس بزنید قراره راجع به چی حرف بزنیم: بله درست حدس زدید قراره درباره احساسات انسانی صحبت کنیم. احساسات انسانی.

    خوب، به نظر شما، احساسات انسانی از کجا میان؟ یعنی مثلا اینکه من با دیدن عکس کسی که دوستش دارم احساس دلتنگی می کنم، یا با شنیدن یک موسیقی زیبا احساس آرامش می کنم و یا مثلا اینکه وقتی قراره وارد جمعی بشم که آدمهاش برام غریبه هستند احساس اضطراب می کنم، این احساسات چطور در من ایجاد شدن؟ اصلا معنی اینها چیه؟ و اصولا آیا بروز احساسات یا کنترل اونها در شرایط مختلف چطور در من و شما قابل شناخته؟ وقتی شما چهره کسی رو می بینید و بر اساس حالتی که داره حدس می زنید که اون فرد الان خوشحاله، غمگینه، عصبانیه یا مثلا مضطربه، چقدر می تونید به این حدستون اطمینان کنید؟

    درباره احساسات انسانی، روانشناسا و پژوهشگرای زیادی کار کردن و هر کدوم تلاش داشتن که در درجه اول احساسات رو طبقه بندی کنن و در درجه دوم روی هر احساسی اسم بگذارن و ارتباط اون احساس با رفتارهای آدمها در جمع و در تنهایی رو بدست بیارن. قدیمی ترین و شاید اولین طبقه بندی احساسات توسط ویلیام جیمز که به زعمی پدر علم روانشناسی در آمریکاست انجام شد. داستان زندگی این ویلیام جیمز هم خیلی خیلی جالبه و شاید در قسمتهای بعدی وقتی قراره درباره مسئولیت پذیری صحبت کنیم بهش بپردازم. جیمز در کتاب اصول روانشناسی بطور کلی احساسات انسانی رو به چهار دسته کلی تقسیم می کنه: ترس، غم، عشق و خشم. بر این اساس، هر احساسات دیگه ای در هر شرایطی زبر مجموعه یکی از این 4 احساس اصلی قرار می گیرن و نباید به هیچ کدوم از این احساس ها برچسب خوب یا بد زده بشه و بسته به شرایط، هر احساسی می تونه خوب یا بد یا بهتره بگیم مناسب یا نامناسب باشه. به عنوان مثال، شاد بودن همه میدونیم خیلی خوبه و احساس شادی در طبقه بندی جیمز زیر مجموعه عشق قرار داره اما شادی همیشه خوب یا بهتره بگیم مناسب نیست. مثلا اگر من در مراسم خاکسپاری پدر دوستم شرکت کردم، مناسب نیست که با چهره ای بشاش و خندان به دوست عزادارم تسلیت بگم. همونطور که اگر من غمگین هستم، احساس غم در شرایطی که دارم مثلا اگر در کاری شکست خوردم یا عزیزی رو از دست دادم احساس مناسب یا خوبیه و همین احساس در شرایطی که مثلا من موفقیت بزرگی بدست آوردم یا در مراسم شادی شرکت کردم احساس نادرست و بدیه. درباره درست یا نادرست بودن احساسات جلوتر بیشتر صحبت می کنم.

    موزیک Michael Kobrin - Under Pressure

    بر اساس مدل چهارگانه ویلیام جیمز، روانشناسای دیگه ای هم تحقیقات خودشون رو انجام دادن و مثلا اریک رابرتسون در کتاب خودش با عنوان استاد احساساتتان شوید (به انگلیسی Master your emotions) احساسات پیچیده تری رو توضیح میده که هر کدوم به نحوی به یکی از اون 4 احساس اصلی بر می گردن، اما یک مدل جامع تر از احساسات انسانی که از مدل چهارگانه جیمز پیشرفته تره رو آقای Paul Ekman روانشناس آمریکایی و استاد دانشگاه کالیفرنیا – سن فرانسیسکو ارائه می کنه که در اون بر اساس حالتهای چهره انسانها میشه 6 احساس کلی رو طبقه بندی کرد که اینها هستن: خشم، نفرت، ترس، شادی، غم و شگفتی یا همون سورپرایز. آقای Ekman برای حدود 40 سال مرجع مکتبی در روانشناسی بود که در اون همه احساسات انسانی زیرمجموعه این 6 احساس کلی بودن و می شد بر اساس یک سری مدلهای مشخص، بین اونها تفاوت قائل شد و حتی این تئوریها در چهره نگاری توسط مراجع قضایی و در هیئتهای منصفه هم استفاده می شد و هنوز هم تا حد زیادی میشه. مثلا وقتی یک متهم به قتل در دادگاه روبروی هیئت منصفه از خودش دفاع می کنه، اگر حالت چهرش حس پشیمانی رو تداعی کنه ممکنه مجازاتش از اعدام به حبس ابد تقلیل پیدا کنه یا برعکس کسی که برای اتهام کوچکی محاکمه می شه، اگر در چهرش احساس شادمانی از کاری که کرده یا عدم پشیمانی یا حس بر حق بودن دیده بشه ممکنه مجازاتی سنگین تر از چیزی که متناسب اون جرم هست شاملش بشه. تئوری Ekman در سال 2011 با انتشار مقاله ای با عنوان What is meant by calling emotions basic که به فارسی میشه چه معنایی دارد که بگوییم احساسات بنیادی اند وارد مرحله جدیدی شد که در اون تعریف احساسات انسانی به اینگونه اومده:

    احساسات، پاسخهای خودکار و گسسته ای هستند به رویدادهای کلی ولی فرهنگ محور که خاص فرد هستند.

    این یعنی چی؟ یعنی که پاسخ انسان به یک محرک محیطی بستگی به خود فرد، فرهنگش و هنجارهای انسانی داره. مثلا، رویارویی با یک مار 3 متری در منی که به عمرم مار از نزدیک ندیدم و در فرهنگم مار همواره چیز ترسناکی تعریف شده میتونه احساس ترس شدید ایجاد کنه ولی در فرد دیگری که مثلا ساکن روستایی در هندوستانه و در فرهنگشون مار کبری مقدسه، ممکنه احساس دیگه ای ایجاد کنه یا همون مار رو اگر یک روستایی تایلندی ببینه ممکنه درش احساس شادی بوجود بیاد چون میتونه شکارش کنه و یک شام لوکس برای خودش دست و پا کنه.

    طبقه بندی ششگانه Ekman بعد ها توسط شاگرداش، Daniel Cordano و Dacher Keltner گسترش بیشتری پیدا کرد و علاوه بر 6 احساس پایه، این احساسات هم در دسته بندی احساسات اصلی جا داده شدن:

    سرگرمی، هیبت، رضایت، تمنا، خجالت، رنج، تسکین و همدردی.

    بله بله میدونم ممکنه الان شما با شنیدن این 8 تا بهتون احساس شگفتی یا شایدم احساس ناباوری دست داده باشه. باید بگم که بررسی های این دانشمندان بر اساس مشاهداتی بوده که از فرم صورت و نوع و شکل صدایی که هزاران داوطلب در آزمایشات اونها در مقابل محرکهای مختلف از خودشون بروز دادن. همچنین اونها این احساسات رو هم تونستن بعدها از آنالیز صورت و صدای افراد تشخیص بدن:

    کسالت، سردرگمی، علاقه، غرور، تحقیر، تسکین و پیروزی.

    در کنار تئوری احساسات پایه Ekman یک نوع دیگه برای مدلسازی احساسات انسانی هم وجود داره که در اون احساسات رو درسته که طبقه بندی می کنیم ولی اونها رو از هم تفکیک نمی کنیم و مثلا در تئوری چرخ احساسات Plutchik که توسط Robert Plutchik استاد دانشکده پزشکی آلبرت اینشتین نیویورک در سال 1980 میلادی ارائه شد، 8 احساس پایه یعنی شادی، اعتماد، ترس، شگفتی، غصه، نفرت، خشم و انتظار در راس های یک هشت ضلعی قرار داده شدن و اگر بین هر جفت از این احساسات یک خط بکشیم، بر اساس جایگاهشون در این هشت ضلعی، یک احساس ثانویه یا بهتر بگیم یک احساس دوگانه میشه نام برد که بر این اساس با ترکیب دوبه دوی این احساسات اولیه به 24 احساسات ثانویه می رسیم و با ترکیب سه گانه احساسات اولیه به 32 احساسات ثالثیه می رسیم. میدونم میدونم دیگه داره خیلی پیچیده میشه. برای اینکه بفهیم الان چی شد، به این مثالها دقت کنید:

    احساس حسادت وقتیه که خشم و غصه رو با هم داشته باشیم. احساس عشق وقتیه که شادی و اعتماد رو با هم داشته باشیم. احساس شرم وقتیه که ترس و نفرت رو با هم داشته باشیم. اگر شما علاقه دارید همه این 56 احساسات ثانویه و ثالثیه رو بدونید، لینکش رو میزارم براتون که برید و با رسم شکل ببینید که چی به چیه.

    باری، حالا که درباره طبقه بندی احساسات انسانی مختصر توضیحی ارائه دادیم، باید درباره احساساتی که در زندگی درگیرشون میشیم ولی بهشون دقت نمی کنیم هم کمی صحبت کنیم تا برسیم به اصل مطلب و چیزی که دارم این همه مقدمه میچینم که بهتون بگم.

    موزیک: we-confidently-go-to-victory-12006

    این نظریه ها و طبقه بندی های احساسات انسانی همگی توسط دانشمندان علوم روانشناسی پایه گذاری و بسط داده شده بودند و در همه اونها احساسات انسانی طبقه بندی میشن و بر اساس این طبقه بندی ها قابل تشخیص هستند. در مقابل این نظریه ها اما یک نظریه جدیدتر و تا حدودی انقلابی هم درباره احساسات انسانی وجود داره که توسط خانم لیزا فلدمن بارت ارائه شده. ایشون در کتاب خودش با عنوان احساسات چگونه ساخته می شوند، از دیدگاه علم اعصاب یا همون نوروساینس به بررسی احساست انسانی و ارتباطشون با تقریبا همه چیز زندگی یک انسان صحبت می کنه و حرفهایی که می زنه حاصل 20 سال پژوهش ایشون و انتشار مقالات علمی متنوعیه که در طی این سالها پیرامون احساسات انجام داده. دکتر فلدمن میگه که اصولا احساسات از بدو تولد در انسان وجود نداشتن و به مرور در مغز ما و به دنبال اتفاقاتی که در زندگیمون می افته شکل می گیرن. این نظریه که با عنوان نظریه احساسات برساخته معرفی شده میگه که ذهن انسان همواره در حال حدس زدن درباره وقایع پیرامونشه و بر اساس این حدسها و درستی یا نادرستیشون قابلیت این رو داره که خودش رو شکل بده. یکی از مثالهایی که ایشون در کتابش می زنه رنگین کمانه. یه سوال: رنگین کمون چند رنگه؟ هفت رنگ درسته؟ میتونید رنگهاش رو بگید؟ قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آاااببییی، بنفشششش؟؟؟؟ اما در واقع رنگین کمون هفت رنگ نیست و باید بگم اصلا رنگین کمون رنگی نیست یا چطوری بگم، رنگین کمون اصلا وجود نداره. چیزی که وجود داره، قطره های خیلی ریز آب هستند که در هوا و در صورت قطع ناگهانی بارش باران به جا موندن و اگر نور خورشید به اونها بتابه، مثل منشور عمل می کنند و بخشی از نور رو بازتاب میدن و بخش دیگه ای از نور رو به طیفی از امواج مرئی با طول موج از 410 تا 650 نانومتر تجزیه می کنند. اما مغز ما وقتی این طیف نور رو از طریق چشممون دریافت می کنه چون نمیتونه همه میلیاردها طول موجی که از 410 نانومتر تا 650 نانومتر هستند رو شناسایی کنه، به ناچار میاد و از مثلا 410 تا 470 نانومتر رو میکنه یک دسته و اسمش رو میذاره بنفش، از 470 تا از 470 تا 500 رو یک دسته می کنه و اسمش رو میذاره آبی، و همینجور دسته بندی رو ادامه میده و نهایتا از 600 تا 650 نانومتر رو اسمش رو میذاره قرمز. حالا اگر به منی که توی رنگین کمون 7 رنگ می بینم که آخریش قرمزه، یک موج مرئیی با طول موج 650 نشون بدن، قرمز نمی بینمش بلکه تقریبا قهوه ای مایل به سیاه می بینمش و اگر موج مرئی ای با طول موج 600 نانومتر بهم نشون بدن هم قرمز نمی بینمش و تقریبا نارنجی مایل به زرد می بینمش. اما مغز من وقتی رنگین کمون رو می بینه هم اون نارنجیه و هم اون قهوه ایه رو دقیقا همرنگ می بینه و برچسب قرمز رو می چسبونه بهش.

    حالا اینا چه ربطی داشت؟ در نظریه احساسات برساخته، این دسته بندی ها وجود نداره و مثلا در اون نمیشه به چهره یک فرد نگاه کنیم و بگیم غمگینه یا خشمگینه یا شرمساره یا شاده یا ترسیده. چیزی که در نظریه های کلاسیک وجود داشت. از اون طرف در این نظریه، اسم گذاری بر روی احساسات هم با نظریه های کلاسیک فرق داره و بر اساس اون، اگر دو نفر که در دو فرهنگ و جغرافیای متفاوت بزرگ شدن رو بیاریم و در معرض مثلا یک محرک عصبی شاد قرار بدیم، امکان اینکه حالات چهره اونها به یک شکل شادی رو نشون بدن بسیار کم و در حد صفره. اما میشه از هر دوی اونها پرسید که چه حسی داری و جواب شنید: شاد هستم. و حتی احساسات پایه مثل شادی، غم و خشم هم فرد به فرد، موقعیت به موقعیت و فرهنگ به فرهنگ متفاوت هستند. به عنوان مثال، اگر با کسی مواجه بشیم که عزیزی رو از دست داده و از این موضوع غمگینه، هرگز نمیتونیم غمش رو درک کنیم مگر اینکه خدای نکرده خودمون هم چنین غمی رو تجربه کرده باشیم. به قول قدیمیها، برادر مرده می داند غم مرگ برادر را. از اون طرف، شادی کسی که آرزوش این بوده که کنکور قبول بشه با شادی کسی که یک میلیارد تومن پول گیرش اومده هم قابل مقایسه نیست. همونطور که خشم کسی که به شعورش توهین شده با خشم کسی که یکی توی خیابون بهش تنه زده قابل مقایسه نیست. یا مثلا در مورد حس بُهت، احساس کسی که برای اولین بار مقابل آبشار نیاگارا ایستاده و داره به منظره نگاه می کنه با کسی که برای اولین بار با معشوقی که سالها از راه دور بهش عشق ورزیده روبرو میشه قابل مقایسه نیست و این اون چیزیه که من این همه مقدمه چینی کردم که به شما بگم.

    هوش احساسی یا هوش هیجانی یا هوش عاطفی که به انگلیسی بهش میگن Emotional Inteligence یا به اختصار ایی آی که بعضا هموزن هوش ذهنی یعنی آی کیو، اون رو هم ایی کیو میخونن، یعنی اینکه ما احساساتمون رو بشناسیم و بتونیم بیانشون کنیم و در مواقع لازم بتونیم کنترلشون کنیم یا به شکلی متفاوت بروزشون بدیم. همچنین هوش احساسی یعنی بتونیم از دیگران درباره احساساتشون بپرسیم و پاسخشون رو با حدسی که ذهن ما بطور خودکار زده بود مقایسه کنیم که این خود هنریست بس گرانقدر که هر کس به دنبال خوشبختی و سعادته باید اون رو یاد بگیره. در واقع، ما آدمها اگر به دنبال بهبود روابط خودمون با دیگران هستیم باید یاد بگیریم که بهترین راه برای اینکه احساساتمون رو به دیگران انتقال بدیم اینه که بیانشون کنیم یا بهتر بگم، بطور صحیح و قابل فهم برای دیگران بیانشون کنیم.

    مکالمه تلفنی:

    صدای بوق تلفن...

    رستوران ایتالیانو بفرمایید.سلام. میخواستم غذا سفارش بدم.بله حتما. چی میل دارید.خواستم خواهش کنم 140 گرم خمیر رو پهن کنید و اون رو به شکل دایره ای به قطر 30 سانتیمتر در بیارید و روش سس گوجه فرنگی بمالید. بعد روش پنیر موتزارلا رنده کنید و بهش برشهای نازکی از قارچ سفید و فلفل دلمه اضافه کنید و مقداری هم گوشت چرخ شده نیمه پخته روش بریزید و در انتها هم چند برگ پنیر پروولون بزارید روش و بعد برای ده دقیقه بزاریدش توی فر در دمای 450 درجه و بعد از پخته شدن اون رو به 10 قسمت مساوی تقسیم کنید و توی جعبه بزارید تا من بیام و ببرمش.بله حتما. چیز دیگه ای نمیخواستید؟نه. ممنون.حدود 15 دقیقه دیگه سفارش شما آمادست.مرسی.

    موزیک: Triste

    درباره این مکالمه تلفنی چی میشه گفت؟ اگر شما جای اون آقای گیرنده سفارش بودید به اون خانم چی می گفتید؟ احتمالا می گفتید که شما پیتزای گوشت و قارچ با پنیر اضافه سفارش دادید. یا شایدم توی رستوران شما به این غذا میگن پیتزای مخصوص. البته همین غذا ممکنه در یک رستوران دیگه مثلا اسمش باشه پیتزا آلفردینو یا پیتزا فوتوچیکو یا چه میدونم یکی از همین اسمهای قلمبه سلمبه که توی منوی رستورانهای این روزها می بینیم. اما گذشته از اون، فکر نمی کردید که اون خانم شما رو دست انداخته یا داره باهاتون شوخی می کنه و این کارش رو نوعی بی احترامی به خودتون تلقی نمی کردید؟

    بعضی وقتها من یا شما در شرایطی قرار داریم که نمیتونیم احساساتمون رو بیان کنیم و به همین دلیل مثل اون خانمی که اسم پیتزا رو بلد نبود، به روشهای دیگه ای برای بیان احساساتمون متوسل میشیم. مثلا حالتی رو در نظر بگیرید که به شما خبر دادن که در یک مصاحبه کاری مهم مردود شدید و در همون لحظه همسرتون بهتون تلفن می زنه و میگه که شب برای شام قراره خواهرش اینا بیان منزل شما و ازتون میخواد که چلوکباب بخرید. شما به جای بیان احساستون در اون شرایط، عصبانی میشید و شروع به دعوا با همسرتون می کنید که چرا با شما هماهنگ نکرده بوده و مهمون دعوت کرده. در حقیقت اون حرفهایی که دارید به همسرتون در حین اون دعوا می زنید، مثل پیتزا سفارش دادن اون خانمه. به جای اینکه به همسرتون بگید که در اون لحظه به شدت احساس یاس و عصبانیت همزمان دارید چون خبر بسیار بدی بهتون داده شده، سرش داد می زنید و دعوا. یا مثلا حالتی رو تصور کنید که شما توی پیاده رو دارید راه میرید و سرتون توی گوشیه که یک نفر ناغافل به شما تنه میزنه. در اون لحظه شما بلافاصله فکر می کنید که اون فرد قصد مزاحمت برای شما داشته و سرش داد می زنید که: هوی یابو، مگه کوری؟ ولی پاسخ می شنوید که: ببخشید قربان، حواسم به گوشیم پرت شده بود و جلوم رو ندیدم. در حقیقت اون فرد هم دقیقا در شرایط شما بوده ولی عصبانیت لحظه ای شما رو درک کرده. اما اگر اون فرد هم در پاسخ به شما بگه: خودت کوری مرتیکه بی شعور. میتونید تصور کنید که قائله به کجا قراره ختم بشه دیگه.

    ما مردهای ایرانی در طول روز با آدمهای بسیاری سر و کار داریم که اونها هم به نوبه خودشون با آدمهای دیگه ای سر و کار دارن. آدمهایی که ما نمیدونیم قبل از اینکه به ما برسن در چه شرایطی بودن و الان احساسشون چیه. مثل حالتی که من تا دوستم رو ببینم شروع کنم و براش یه جوک دسته اول بگم بدون اینکه از حالش پرسیده باشم و بدونم که همین چند دقیقه پیش بهش خبر بدی دادن. دوستم غمگین بوده و من نفهمیدم. دوستم هم چون غمگین بوده به جوک من نخندیده و من فکر کردم که خودش رو برای من گرفته و از دستش ناراحت بشم و شود انچه نباید می شد.

    راستی، چند تا آدم دور و برت می شناسی که رابطت باهاشون خراب شده چون در یک بزنگاه اون آدم نفهمیده تو چه احساسی داشتی و حرفی زده یا کاری کرده که در اون لحظه از نظر تو و در شرایطی که بودی نادرست بوده یا برعکس، تو کاری کردی یا حرفی زدی که با شرایط طرف مقابلت جور نبوده؟

    از اون طرف، من مرد ایرانی تا چه حد درباره احساسات خودم، همسرم، فرزندانم و اطرافیانم آگاهی دارم؟ یا اصلا در طول روز چند بار احساسی که نسبت به چیزی یا کسی یا شرایطی که باهاش در ارتباطم رو برای خودم شناسایی کردم؟ من مرد ایرانی در طول روز چند بار در ارتباط با دیگران ازشون پرسیدم که چه احساسی دارن یا حدسی که درباره احساس اونها در لحظه یا شرایط خاصی دارند رو براشون بازگو کردم؟

    در قسمت بعدی پادکست قراره بیشتر درباره هوش احساسی و آنچه مرد ایرانی میتونه و باید انجام بده تا باهوش احساسی باشه بیشتر صحبت خواهیم کرد.

    فصل دوم رو با این توضیح شروع کردم که من، در زمینه هایی که در این پادکست در موردشون صحبت میشه متخصص نیستم و فقط چون علاقه داشتم درباره اونها مطالعه کردم. اما زمینه ای که من درش تخصص دارم، مهندسی عمرانه. لازم دونستم در پایان این قسمت احساس اندوهم از ظلمی که به مردم شریف آبادان در حادثه ساختمان متروپول رفت رو به شما بگم. اندوه از اینکه چطور هموطنان عزیز من بی گناه در این حادثه کشته شدند. همچنین احساس خشم خودم رو باید درباره مسئولینی که با فساد خودشون سبب ساز برروز چنین فاجعه ای شدند بیان کنم. ای کاش که عدالتی برای این ظالمین به جان و مال مردم عزیز خوزستان و ایران وجود داشت... ای کاش...

    من علی رضائی فر هستم و امیدوارم قسمت بعدی پادکست رو در شرایطی ارائه کنم که حال من و شما و مردم ایران بهتر باشه. امیدوارم.

  • Zijn er afleveringen die ontbreken?

    Klik hier om de feed te vernieuwen.

  • قسمت قبلی پادکست مرد ایرانی در حالی تمام شد که انواع اصلی نوشیدنی های الکلی رو شناختیم و فهمیدیم چرا نباید به نوشیدنی های الکلی دست ساز یا مون شاین اعتماد کرد. در این قسمت قراره درباره الکل و آنچه به دنبال نوشیدنش اتفاق می افته صحبت کنیم. همچنین با درستی یا نادرستی برخی باورهای رایج درباره الکل آشنا میشیم و در نهایت به اعتیاد به الکل و یکی از موثرترین راههای ترک اعتیاد به الکل می پردازیم و منبع اصلیمون هم ژورنال علمی الکل و الکلیسم هست که توسط ارگان پزشکی نشریه آکسفورد آکادمیک منتشر میشه. این دوازدهمین قسمت از پادکست مرد ایرانیه.

    موزیک ابتدای پادکست: Decision, by: Michael Kobrin

    Source: https://pixabay.com/music/build-up-scenes-decision-michael-kobrin-137bpm-3784/

    سازمان جهانی سلامت World Health Organization هر سال در گزارشات خودش به تاثیرات پارامترهای مختلف بر زندگی انسانها می پردازه و آماری ارائه می کنه که بر اساس اون میشه سیاستهای کلان جهانی رو پایه ریزی کرد. در آخرین آماری که این سازمان درباره الکل ارائه کرده مثلا نوشته شده که هر سال حدود 3 میلیون نفر در اثر موارد مرتبط با مصرف خطرناک الکل می میرن که این میشه حدود 5 درصد از کل آمار مرگ و میر آدمها. همین آمار البته درباره افراد جوان بین 20 تا 39 سال بسیار نگران کننده تر میشه چون نشون میده چیزی حدود 13 و نیم درصد از کل مرگ و میر در این بازه سنی رو میشه به مصرف الکل ربط داد. در کنار اون، بررسی های علمی در زمینه های پزشکی و روانپزشکی، ارتباط معناداری بین مصرف خطرناک الکل و بیماریهایی مثل ایدز، سل، آسیبهای مغزی و بیماریهای مزمنی مثل کبد چرب رو نشون میدن. در کنار اینها که همگی خود فرد مصرف کننده الکل رو هدف قرار میدن، آثار اجتماعی سوء مصرف الکل در اختلافات خانوادگی، نزاعهای خیابانی و درگیریهای منجر به فوت و یا آسیب جدی خیلی خیلی واضح و مشهود هستند که خوب البته هیچ کدوم از اینهایی که الان گفتم برای شما تازه و یا عجیب نیست و به احتمال زیاد خودتون همین الانش هم درباره این چیزها بهتر از من میدونید.

    سوالی که حالا پیش میاد اینه که چرا؟ چرا با وجود همه اینها، اینقدر بازار نوشیدنی های الکلی در دنیا داغه و در جایی مثل ایران که نوشیدن الکل از بیخ غدغنه، چطور این همه آدم منتظر شب جمعه هستن که پیکی بزنن و یا حتی منتظر شب جمعه هم نمی مونن و هر شب کارشون اینه که:

    هایده: شبا همش به میخونه میرم من...

    برای فهم و درک این مطلب باید به فرایند تاثیر الکل بر انسان و مراحل اون بپردازیم. ولی یادتون که هست، قسمت قبل چقدر انواع و اقسام نوشیدنی های الکلی فراوان و متنوع هستن؟ پس باید اول یک واحد سنجش برای الکل مصرفی تعریف کنیم تا بدونیم همون ابتدای کار با خودمون چند چندیم. واحد الکل که ابتدا توسط انگلیسیها در سال 1984 تعریف شد و از اون به بعد در همه کشورهایی که نوشیدن الکل در اونها آزاده در راهنماهای سلامت و بعداشت مطرح میشه، 10بر اساس میلی لیتر یا گرم الکل خالصه. در آمریکا و کانادا مثلا، یک واحد استاندارد الکل برابر 17 میلیلیتر یا 13.45 گرم الکل خالصه. بر این اساس اگر شما آبجویی بنوشید که پنج درصد الکل داره، با نوشیدن هر دوازده اونس یا 341 میلی لیتر از اون، 1 واحد الکل دریافت می کنید. برای همین هم در کشورهای آمریکا و کانادا، شیشه آبجو استاندارد 12 اونس یا 341 میل لیتره که میشه یک واحد. پس اگر شما یک قوطی 500 میلی لیتری آبجوی با خلوص پنج درصد الکل بنوشید، در واقع 1.5 واحد استاندارد الکل دریافت کردید. بر همین اساس، یک شات استاندارد یک و نیم اونسی ودکا یا تکیلای 40 درصد که میشه 43 میلی لیتر، خودش یک واحد الکل حساب میشه که معادله با یک لیوان پنج اونسی یا 142 میلی لیتر شراب قرمز 12 درصد. دوست دارم این واحد ها رو حسابی با خودتون تمرین کنید چون خیلی خیلی باهاشون کار داریم. گفتیم 17 میلی لیتر الکل خالص 100 درصد میشه یک واحد. حالا سوال: مثلا اگر شما و دوستتون بشینید و یک شیشه 750 میلی لیتری ویسکی 40 درصدی رو دو نفری تموم کنید بیشتر الکل مصرف کردید یا اینکه هر کدومتون 8 تا آبجوی نیم لیتری 5 درصدی نوش جان کنید؟ اینجا پاز کنید و قبل از شنیدن جواب بهش یک کم فکر کنید...

    باید بگم در حالت اول، هر کدام از شما 375 میلی لیتر الکل 40 درصد نوشیدید که میشه نفری 150 میلی لیتر الکل خالص یعنی 8 و 9 دهم واحد ولی در حالت دوم 8 قوطی آبجوی 5 درصد میشه 4 لیتر که در اون 200 میلی لیتر الکل بوده پس میشه 11 و 75 صدم واحد الکل. شیرفهم؟

    حالا که برای سنجش الکل مصرفی یک واحد جهانشمول و ثابت داریم، بریم سراغ اینکه سیستم مرکزی عصبی یا مغز چطور تحت تاثیر الکل قرار می گیره. برای این کار، از سرکار خانم دکتر مرسده عرفانیان، پژوهشگر نوروساینس از London College University دعوت کردم که بطور خلاصه و به زبانی که من و شما متوجه بشیم این قضیه رو روشن کنند.

    توضیحات مرسده

    موزیک

    وقتی من اولین جرعه نوشیدنی الکلی رو می نوشم، نوشیدنی از طریق دهانم وارد معدم میشه و مولکولهای الکل بعد از جذب از دیواره معده وارد سیستم گردش خونم میشن و در کمتر از 5 دقیقه از نوشیده شدن، به سیستم مرکزی عصبیم میرسن و اونجا که رسیدن، همونطور که خانم دکتر عرفانیان توضیح دادن، به عنوان یک آرامبخش عمل می کنن. پس این میشه تکذیب اولین باور نادرست درباره الکل. بله، برخلاف باور عمومی که الکل رو دارویی نشاط آور می دونن، عملکرد اون بر روی سیستم عصبی آرامبخشه. اما مثل همه داروهای دیگه، بسته به اینکه چه میزانی از اون به بدن وارد شده باشه، میزان عملکردش و حتی شکل واکنش بدن بهش فرق می کنه.

    سطح الکل در بدن معمولا بر اساس واحد اندازه گیری خاص خودش با عنوان غلظت الکل خون یا به انگلیسی Blood Alcohol Concentration یا BAC سنجیده میشه که یک عدد بین صفر تا چهل و پنج صدم و بیانگر وزن الکل به گرم در هر 100 میلی لیتر از خونه. فارسیش میشه، وقتی BAC من مثلا سه صدم باشه، این یعنی در هر 100 میلی لیتر از خونی که توی بدنم هست، سه صدم گرم الکل وجود داره. و یا اگر BAC کسی دو دهم باشه یعنی در هر 100 میلی لیتر از خونش دو دهم گرم الکل وجود داره. سطوح مستی الکل بر اساس BAC تعریف میشن که از یک تا هفت هستن و البته که هوشیاری کامل یعنی سطح مستی صفر حالتیه که فرد هیچ نوشیدنی الکلی مصرف نکرده باشه. حالا بریم سروقت اون هفت سطح.

    سطح یک: هوشیاری نسبی. وقتی BAC بین یک صدم تا 45 صدم باشه، حالت مستی وجود نداره ولی فرد یک کم احساس گرما می کنه که به دلیل رسیدن اولین مولکولهای الکل به مغز و تحریک گیرنده های دوپامین بوجود میاد که خانم دکتر عرفانیان درباره اون توضیح دادن. بیشتر آدمها بعد از مصرف یک واحد الکل به این حالت میرسن.

    سطح دو: نشاط یا به انگلیسی Euphoria. وقتی فرد بین دو تا سه واحد استاندارد الکل نوشیده باشه، یعنی مثلا سه پیک تکیلا یا ودکا یا عرق سگی 40 درصد زده باشه بر بدن، BAC بین 3 صدم تا 12 صدم پیدا می کنه. در این حالت مغز به گرفتن دوپامین بیشتر ادامه میده و چون این ماده شیمیایی مرتبط با احساس نشاط در انسانه، آدم یک حس آزادی و اعتماد به نفس و آرامشی رو تجربه می کنه که بسته به شرایطی که در اون هست، متفاوته. در این حالت، میشه گفت که آدم حالت شنگولی، ملنگی یا مستی رو تجربه می کنه که در اون از شرایطی که درش هست لذت می بره، بهتر حرف می زنه، کمتر خجالت می کشه و ممکنه کارهایی انجام بده که در حالت هوشیاری انجام نمیده.

    آهنگ: می زدم و لولم، مستم و شنگولم...

    تقریبا همه جوامعی که در اونها نوشیدن الکل آزاده، این حالت و این سطح از BAC رو معیار ارزیابی مستی میدونن و اگر کسی با این BAC مثلا رانندگی کنه، کار غیر قانونی انجام داده. البته تشخیص این میزان BAC نیازمند آزمایش از طریق اندازه گیری الکل موجود در بازدم و یا تعرقه که دستگاههای مخصوصشون رو پلیس مناطق مختلف دارن و اگر به راننده ای شک کنن براش استفاده می کنن و وای از روزی که اون دستگاه نشون بده که شما در این سطح از مستی داشتی رانندگی می کردی.

    سطح سه: هیجان یا به انگلیسی Excitement: وقتی باده نوشی ادامه پیدا کنه و BAC به 9 صدم تا دو دهم برسه، فرد وارد مرحله هیجان میشه که در این حالت بدون نیاز به آزمایش، تنها با نگاه کردن به فرد و رفتارش میشه تشخیص داد که مسته. در این حالت، قضاوت فرد از شرایط به شدت مختل میشه و ممکنه دست به کارهای خطرناکی بزنه که در حالت عادی براش غیرممکن هستند. همچنین برداشت فرد از شرایط محیط، گفتگوهایی که می کنه، افراد پیرامونش و همه چیز و همه چیز به شدت متفاوت از حالتی قبلش میشه و مثلا تلفن رو ور می داره و به همسر سایقش زنگ میزنه و هر چی از دهنش در میاد بهش میگه، یا نه، اصلا بهش پیشنهاد میده که برگردن و دوباره با هم زندگی کنن. یا مثلا ممکنه تبدیل به آدم پرخاشگری میشه و به اطرافیانش فحش میده و یا درگیری فیزیکی پیدا میکنه. یه خطر بسیار جدی هم که در این شرایط برای فرد مست وجود داره تشدید عوامل پیش زمینه ایه. این یعنی چی؟ یعنی اگر مثلا من آدم افسرده ای هستم که در زندگی مشکلات بسیاری دارم و برخی اوقات تصمیم به کارهایی مثل خودکشی گرفته بودم ولی هیچ وقت عملیش نکردم، ممکنه در این مرحله از مستی احساس افسردگیم تشدید بشه و کاری که هرگز در حالت عادی جراتش رو نداشتم بالاخره عملی کنم. پس حواسمون باشه اگر دوستی داریم که در شرایط بدیه و حالا مست کرده، تا حد ممکن تنهاش نزاریم و حواسمون به رفتارهاش باشه.

    همچنین در این سطح از مستی، چون گوش میانی تحت تاثیر الکل قرار گرفته و ماهیچه هاش ریلکس شدن، تعادل فرد هم به هم میخوره و ممکنه صداهایی ممتد هم در سرش احساس کنه که در واقعیت وجود ندارن. همچنین چون ماهیچه های فک و زبانش در اثر الکل بی حس شدن، حرف زدن فرد حالت شل و ول پیدا می کنه و تلفظ برخی کلمه ها براش سخت میشه. این حالت حالتیه که فرد هنوز ممکنه که احساس نشاط بکنه ولی رفتارش اطرافیانش رو نگران می کنه. اما از اینجا به بعد، قضیه جدی میشه و اگر نوشیدن مشروب ادامه پیدا کنه، به سطح چهارم می رسیم.

    سطح چهارم: گیجی یا به انگلیسی Confusion. در این سطح، BAC بین 18 صدم و 3 دهمه و این یعنی فرد سه تا پنج واحد الکل دیگه مصرف کرده و دیگه به قول قدیمیا، سیاه مسته. حرف زدنش کاملا فرق کرده و ممکنه در بین صحبتهاش حرفهای هذیان مانند بزنه که معنی خاصی ندارن. همچنین در این مرحله ماهیچه های چشمها هم تحت تاثیر الکل قرار گرفتن و قادر به تنظیم نقطه دید نیستند و فرد دچار دو بینی میشه. تعادل فرد تا حدی مشکل میشه که امکان راه رفتن در مسیر مستقیم نداره و تلو تلو میخوره. صدای صوت مداومی توی سرش میاد و صداهای اطرافیان رو با اکو می شنوه. اما از همه مهمتر، افزایش بیش از حد دامنه درد و کاهش بیش از حد حافظه رو داره که بهش در انگلیسی میگن Blackout. بسیاری از آدمهایی که تا این حد نوشیده باشن ممکنه بعد از بدست آوردن هوشیاریشون آثار کبودی در اعضای بدنشون ببینن و یا زخم و حتی شکستگی استخوان در بدنشون پیدا کنن و هیچ بیاد نیارن که چطور ایجاد شده. یا اینکه فرد ممکنه صبح توی تختخوابی بیدار بشه که مال خودش نیست و یا کسی رو توی تختش ببینه که اصلا نمیدونه کیه. فیلم Hangover رو یادتون هست دیگه؟ اما از این مرحله به بعد دیگه اسمش مستی نیست و اگر کسی در این مرحله هم دست از نوشیدن نکشه، وارد مرحله پنجم میشه.

    سطح پنجم: بی حسی یا به انگلیسی Stupor. وقتی BAC به 25 صدم تا 4 دهم میرسه، فرد در آستانه مسمومیت الکل قرار داره و ممکنه تحت تاثیر مستقیم الکل و یا بواسطه عدم کنترل بدنش، دچار آسیب دیدگی جدی و حتی مرگ بشه یعنی مثلا چون تعادلش رو نمیتونه حفظ کنه، زمین بخوره و سرش بخوره به گوشه میزی چیزی و خلاص. واکنش اولیه بدن در این شرایط اینه که از طریق استفراق محتویات معده رو خالی کنه. همچنین در بسیاری موارد، فرد بطور ناگهانی بیهوش میشه و به این سادگی ها هم بهوش نمیاد. دمای عمومی بدن به شدت پایین میاد ولی فرد احساس سرما نمی کنه و اگر دمای محیط پایین باشه خطر هیپوترمیا یا یخ زدگی تهدیدش می کنه. کسی که در این سطح از مستی قرار داره قادر به حرف زدن نیست و حتی قادر به شنیدن و یا دیدن واضح هم نیست. توصیه ای که به اطرافیان چنین فردی میشه اینه که به هیچ عنوان اون رو تنها نذارن، مخصوصا اگر فرد میره دستشویی تا بالا بیاره، حتما باهاش برن چون اولا ممکنه توی دستشویی زمین بخوره و یا حتی موقع استفراق کردن ممکنه بیهوش بشه. فردی که در این شرایط قرار میگیره رو باید در صورت امکان به بیمارستان برسونن. چنین فردی اگر بخوابه و در خواب استفراق کنه، ممکنه محتویات معدش به ریه هاش وارد بشه و از خفگی بمیره. مشابه اتفاقی که برای جیمی هندریکس معروف افتاد، البته جیمی هندریکس مواد مخدر هم مصرف کرده بود.

    سطح ششم: کما. اگر BAC به 35 صدم تا 45 صدم برسه، فرد شدیدا در خطر فرو رفتن به کما هست و باید هرچه سریعتر به بیمارستان رسونده بشه. در این سطح از مسمومیت الکل، تنفس فرد به شدت مختل شده و هر گونه پاسخگویی سیستم عصبی به پایین ترین حد خودش می رسه. برای همین هم هست که توصیه میشه هرگز الکل خیلی غلیظ ننوشید و یا مشروبات سنگین رو خیلی آرام آرام بنوشید تا اگر به مرحله چهارم رسیدید دیگه خوابتون ببره و نتونید بیشتر بنوشید.

    سطح هفتم: مرگ. بالاترین حد BAC قابل تحمل برای بدن انسان، 45 صدم هست و اگر کسی به این مرحله برسه، ماهیچه های قلب و ریه فعالیتشون به شدت مختل میشه و فرد در اثر سکته قلبی می میره. البته چنین واکنشی در مراحل قبلی هم اگر فردی پیش زمینه بیماری قلبی یا ریوی داشته باشه بسیار محتمله.

    موزیک

    حالا که مراحل مختلف مستی رو دیدیم و فهمیدیم سازو کار تاثیر الکل بر مغز چیه، میریم سراغ بهترین دوست و یار و یاورمون وقتی پای الکل به میون میاد. کسی که بدون اون به هیچ عنوان حتی تصور لب زدن به الکل رو هم نمیتونیم بکنیم. میشناسیدش که؟ جناب مستطاب کبد. بله همون چیزی که بهش میگیم جیگر و اتفاقا اگر متعلق به گوسفند یا گوساله باشه، بصورت کبابی مزه بسیار خوبی برای مشروبهایی مثل عرق سگی، ودکا و کنیاکه.

    90 درصد الکلی که وارد سیستم گردش خون شده توسط کبد به مرور تجزیه میشه و از یک ماده سمی به آب و دی اکسید کربن تبدیل میشه که به این فرایند میگن متابولیزم الکل در کبد. ده درصد بقیه اش هم توسط ریه به صورت بازدم، توسط کلیه ها به صورت ادرار و توسط پوست توسط تعرق به بیرون از بدن منتقل میشه.

    ** در گوشی ** برای همینم هست که وقتی شب با رفقات تا خرخره عرق خوردی و دیر بر می گردی خونه و همسرت خوابه، نباید فکر کنی که دیگه تمومه و صبح میتونی بهش دروغ بگی. اون از بوی بدنت می فهمه که چیکار کردی، بین خودمون باشه.

    اما برگردیم به کبد. کبد یک انسان سالم و معمولی میتونه بطور متوسط یک واحد استاندارد الکل رو در ساعت تجزیه کنه یعنی کبد میتونه BAC آدم رو هر ساعت حدود 4 صدم پایین بیاره. پس، اگر شما سه واحد الکل دریافت کردی، به سه ساعت زمان نیاز داری تا از سطح دوم مستی به هوشیاری کامل برگردی یا مثلا کسی که در حالت سوم مستی یا همون هیجان هست، نیاز به دو ساعت زمان داره تا به سطح دوم برگرده. برای همینم هست که اگر شما در یک مهمانی مثلا از ساعت 5 بعد از ظهر شروع به نوشیدن کنی و مثلا در هر ساعت فقط یک واحد الکل بنوشی و مثلا تا ساعت 10 شب 5 واحد الکل گرفته باشی، هرگز از سطح اول بالاتر نمیری. یا مثلا اگر در هر ساعت تنها 3 واحد الکل بنوشی یعنی مثلا یک قوطی نیم لیتری آبجو، بین ساعت 5 تا 10 که 5 قوطی آبجو نوشیدی هرگز از سطح دوم مستی بالاتر نمیری. اینه که میگن مشروب سنگین بدتر از مشروب سبکه. چون شما اگر دو شات ویسکی رو بریزی توی لیوان و نوش جان کنی، خیلی سریع از سطح صفر یا هوشیاری کامل به سطح دو می رسی و اگر دو شات دیگه هم بلافاصله بزنی، میری به مرحله سوم. ولی برای همین کار باید مثلا دو تا قوطی آبجو رو لاجرعه سر بکشی که کار جالبی نیست. یه نکته دیگه هم در مورد نوشیدن بگم که اهمیت داره. گفتیم 90 درصد الکل رو کبد تجزیه می کنه و ده درصدش از طریق بازدم، تعرق و ادرار دفع میشه. حالا اگر به هر طریقی دم و بازدم آدم بالا بره و تعرق بیشتری داشته باشه، الکل بیشتری دفع می کنه و مستیش سریعتر پایین میاد. برای همینم هست که شما تجربه یکسانی از عرق خوری در یک مهمانی بزن و برقص در مقابل عرق خوری به تنهایی و پای تلویزیون بدست نمیاری.

    برگردیم به متابولیزم الکل. کبد افراد مختلف، توانایی های متفاوتی در تجزیه الکل داره که به تفاوتهای ژنتیکی افراد و همچنین میزان آنزیم هایی بستگی داره که الکل رو تجزیه می کنن. این یعنی چی؟ یعنی آدمهای مختلف بعد از نوشیدن الکل، مدت زمانهای مختلفی زمان لازم دارن تا الکل از سیستمشون خارج بشه. یادتون هست گفتم بهترین دوست و یار و یاورمون برای عرق خوری کبدمونه؟ حالا ما اگر زیاد مشروب بخوریم، در حق این دوست خوب، دشمنی می کنیم. مشکلاتی مثل کبد چرب که در اون چربی انباشته شده در کبد موجب بزرگ شدن و عملکرد ضعیف کبد میشه یا هپاتیت کبدی که در اثر التهاب بافت کبدی و مرگ سلولهای کبد بوجود میاد یا مثلا سیروز کبدی که در اون بافت کبد دچار زخم میشه و عملکرد کبد به شدت مختل میشه همگی ارتباط معناداری با نوشیدن بی رویه الکل دارن. اینا رو من نمیگما، اینا مطالب نشریه Johns Hopkins Medicine هست که از پیشرفته ترین دانشکده های پزشکی دنیاست. سیروز کبدی یکی از بدترین بیماریهاست و برخی از نشانه ها و عواقبش بی اشتهایی، خونریزی مقعدی، حالت گیجی و منگی، آب آوردن شکم، سرطان کبد و نهایتا از کار افتادن کلیه ها و مرگه. هپاتیت کبدی هم نشانه ها و عواقبی مثل بی اشتهایی، تب، سرگیجه، حالت تهوع مزمن، درد شدید در ناحیه کبد، خستگی مزمن و زردی پوست و چشم هستند که بسیار زجرآورند. اما کبد چرب عموما نشانه خاصی نداره و بی اشتهایی و کم شدن وزن رو میشه زنگ خطر برای اون دونست. پس اگر شما الکل مصرف می کنید و چنین نشانه هایی دارید باید حتما به پزشک مراجعه کنید.

    اما مصرف بی رویه الکل چیه؟ در قسمت قبل گفتیم که در کشورهای پیشرفته، سازمانهای بهداشت و سلامت مقدار پیشنهادی مصرف الکل رو اعلام می کنن تا افراد بر اساس اون، نوشیدن الکل رو کنترل کنن. البته که ننوشیدن الکل بسیار کار پسندیده تریه تا نوشیدنش اما در آمریکا و کانادا، سازمان بهداشت توصیه می کنه که مردهای بزرگسال از 3 واحد در روز و 15 واحد در هفته بیشتر ننوشن و همین اعداد برای زنان میشه دو واحد در روز و 10 واحد در هفته. برای مردها و زنهای بین 18 تا 26 سال هم توصیه شده که کمتر از دو واحد در روز و کمتر از دو بار در هفته الکل بنوشن. واحدها رو که دیگه لازم نیست یادآوری کنم. یک شیشه آبجو، یک لیوان شراب یا یک شات عرق هر کدوم یک واحد الکل هستند. پس رویه قابل قبول نوشیدن الکل (دقت کنید که رویه درست نوشیدن الکل وجود نداره چون اصولا نوشیدن الکل کار درستی نیست) میشه حداکثر سه پیک یعنی 130 میلی لیتر عرق، یا سه شیشه یعنی یک لیتر آبجو، یا سه جام یعنی نیم لیتر شراب و یا ترکیببی از اینها در یک روز و البته مجموع الکلی که در یک هفته نوشیده میشه هم نباید از 15 واحد برای مردها و 10 واحد برای زنها تجاوز کنه و اگر از این میزان بیشتر بنوشید، میشه مصرف خارج از رویه یا بی رویه.

    مصرف بی رویه الکل، علاوه بر عوارض جبران ناپذیری که بر کبد انسان داره، خطرات دیگه ای هم داره که اینجا خیلی مختصر بهشون اشاره می کنم. سازمان بهداشت جهانی خطرات و مضرات الکل رو به دو دسته کوتاه مدت و بلند مدت تقسیم می کنه. خطرات کوتاه مدتش رو قبلا گفتیم به دلیل اینکه در حال مستی ریسک پذیری آدم به شدت بالا میره و قدرت تشخیص ریسک و خطر مختل میشه، آدم ممکنه دست به کارهایی بزنه که عواقب جدی دارن مثل رانندگی در حین مستی، انجام کارهای خطرناک در حین مستی، سکس نامطمئن، اقدام به مصرف مواد مخدر و از این دست کارها. در کنار این خطرات که همگی اثراتشون رو در همون لحظه و یا نهایتا تا یکی دو روز بعد از مستی نشون میدن، اما ریسک های بلند مدت مصرف بی رویه الکل اینا هستن:

    افزایش فشار خون و به دنبال اون مشکلات قلبی و عروقی.مشکلات کبدیمشکلات سیستم گوارشیانواع سرطان از قبیل سرطان سینه، دهان، گلو، حنجره، کبد، روده بزرگ و مقعد.تضعیف سیستم ایمنی بدن.اختلال در یادگیری و اختلال حافظه.افسردگی، اضطراب و سایر مشکلات روانی.اختلال در روابط خانوادگی و اجتماعی.

    هر کدوم از این ریسکها رو میشه جدا جدا و در یک قسمت پادکست واکاوی کرد و درباره شون حرف زد ولی العاقل فی العشاره پس من لازم نمی دونم این کار رو برای شما شنونده فهیم انجام بدم. اما جدای از این بدیهیات، یک سری باورهایی درباره الکل وجود داره که برخی درستن و برخی نادرست یا تا حدی نادرست که تعدادی از اونها رو سعی می کنم اینجا بهشون اشاره کنم.

    باور اول: مشروب رو باید با شکم خالی بنوشی تا بگیردت. این باور هم درسته و هم نادرست. درست از این جهت که وقتی معده و روده ها خالی باشن، جذب الکل از دیواره معده با سرعت بسیار زیادی صورت می گیره و در روده کوچک هم به سرعت جذب میشه. اما این به این معنی نیست که اگر مشروب رو با شکم پر بنوشی مست نمیشی. در واقع شکم خالی فقط باعث میشه که سرعت ورود الکل به جریان خون و در نتیجه اثرش بر مغز و بدن بسیار زیاد بشه و در نتیجه آدم خیلی سریع از سطح هوشیاری به سطوح مختلف مستی می رسه و این یعنی الکل خیلی زود شما رو می گیره. اما الکلی که بعد از خوردن غذا می نوشید هم وارد جریان خون میشه و اتفاقا همون اثری رو داره که باید داشته باشه ولی تنها تفاوتش اینه که جذبش از دیواره معده بواسطه وجود غذا، کمتر میشه و در روده کوچک هم باز بواسطه وجود غذا، جذب الکل کندتر میشه پس باعث میشه که ورود الکل به جریان خون آرام تر صورت بگیره. فارسیش میشه: اگر میخوای با همون یکی دو پیک اول مست بشی و با پیک سوم لول بشی، با شکم خالی بنوش ولی اگر میخوای یک مستی ملایم ولی طولانی تر رو تجربه کنی، قبلش یه ته بندی بکن اما یادت باشه که بواسطه همین ته بندی که کردی، دیرتر مست میشی پس لازم نیست چند پیک بیشتر بنوشی. ایراد از گیرنده است به فرستنده های خود دست نزنید.

    باور دوم: بعضیا ظرفیتشون بالاتره و بعضیا پایین تر. خوب، این باور هم هم درسته و هم نادرست. در واقع هر کسی میتونه ظرفیتش رو بالا یا پایین ببره. چطوری؟ ببینید، الکل مایعیه که به هر نسبت در آب حل میشه. یعنی چی؟ یعنی بر خلاف مواد آلی دیگه مثل شکر که از یه حدی بیشتر دیگه در آب حل نمیشن، الکل به هر میزان در آب محلول میشه. این یعنی چی؟ یعنی که هرچی بدن شما تشنه تر باشه، اثر الکل بر شما شدیدتر میشه. اگر شما ساعتها قبل از نوشیدن الکل آب و غذاهای حاوی آب زیاد مثل میوه ها و سبزیجات خورده و نوشیده باشید، سطح آب بدنتون بالاست و در نتیجه وقتی شروع به نوشیدن الکل می کنید، سطح الکل خونتون یا همون BAC شما در مقایسه با کسی که بدنش تشنه بوده و الکل نوشیده بسیار پائین تره. مثال بزنم که واضح بشه. فرض کنید شما و برادر دو قلوتون که قد و وزن و همه مشخصاتتون دقیقا مثل همه، یه شب قراره مشروب بنوشید. شما از صبح غذاهای چرب و حاوی نمک زیاد می خورید و هیچ آب یا مایعات دیگه ای هم نمی نوشید و میوه و سبزیجات هم نمی خورید و در نتیجه رنگ ادرارتون هم به شدت زرده پس بدن شما تشنه یا به انگلیسی Dehydrate هست. ولی برادرتون از صبح میوه و سبزیجات خورده و آب و مایعات زیادی هم نوشیده و رنگ ادرارشم سفید سفیده پس بدنش از آب اشباعه یا به انگلیسی Hydrate هست. حالا هر کدوم از شما سه واحد الکل می نوشید و نیم ساعت بعدش تست الکل میدید. BAC شما میاد 18 صدم ولی مال داداشتون میاد 12 صدم. شیرفهم؟ پس اگر کسی وزنش کمتر باشه در نتیجه میزان آب بدنش هم کمتره پس در مقایسه با کسی که وزنش خیلی بیشتره و آب بدنش هم بیشتره زودتر و بیشتر تحت تاثیر الکل قرار می گیره ولی این موضوع ربطی به ژنتیک و چاق و لاغری و اینها نداره. یه آدم خیلی لاغر و نحیف در صورتی که بدنش از آب اشباع باشه میتونه ظرفیت بالاتری برای الکل نسبت به یه آدم هیکلی و ورزشکار در شرایطی که بدنش تشنه هست داشته باشه و خوب برعکسشم صادقه.

    باور سوم: الکل کمک می کنه بخوابی. این باور شاید رایج ترین باور درباره الکل باشه که هنوز هم در بسیاری از جوامع در بین آدمها رواج داره اما باید بگم که این باور از ریشه نادرسته. قبل از توضیح بیشتر باید بگم که از دست دادن هوشیاری در اثر نوشیدن بسیار زیاد الکل اسمش خواب نیست. یادتون که هست وقتی سطوح مختلف تاثیر الکل بر بدن رو توضیح میدادم گفتم در سطح چهارم هر لحظه ممکنه فرد هوشیاریش رو بطور کامل از دست بده و بیهوش بشه؟ اما اینجا درباره اون سطح از مستی و بیهوش شدن نمیخوام بگم. این باوری که میگه الکل به خواب کمک میکنه در اصل میگه اگر شب قبل از خواب یه پیک عرق یا یه لیوان شراب بنوشی، راحت تر و بهتر می خوابی و اسم اون پیک عرق یا لیوان شراب هم در زبان انگلیسی هست Nightcap که ترجمه فارسیش میشه شب کلاه. البته من معنی مصطلح فارسی برای این کار پیدا نکردم و خوشحال میشم اگر شما میدونید بهم اطلاع بدید. برای اطلاع دادن به من میتونید در همین اپلیکیشنی که دارید پادکست رو میشنوید، زیر این قسمت کامنت بنویسید. باری، گفتیم این باور درست نیست که میگه Nightcap یا نوشیدنی الکلی قبل از خواب کمک میکنه بهتر بخوابیم؟ این رو کی میگه؟ آقای Todd Arnedt استاد دانشگاه میشیگان و پژوهشگر ارشد لابراتوار خواب و کرونوفیزیولوژی این دانشگاه. (فهمیدین ما هم بلدیم کلمه های قلمبه سلمبه توی حرفامون بیاریم؟) بر اساس آزمایشات و بررسی های این تیم تحقیقاتی، الکل چون خاصیت آرامبخش داره، باعث میشه ماهیچه ها ریلکس کنن که خودش برای کمک به خوابیددن موثره ولی وجود الکل در خون باعث اختلال جدی در کیفیت خواب خصوصا در کیفیت خواب REM یا همون بخشی از خواب میشه که در اون چشمها در پشت پلکها حرکت سریع دارن و بهترین بخش خوابه. همچنین تحقیقات همین موسسه نشون داده که دفعات بیدار شدن در طول شب وقتی قبل از خواب الکل مصرف کرده باشیم خیلی بیشتر هستند و همچنین به دلیل بالا رفتن سطح قند خود بعد از متابولیزم الکل، بیدار شدن آدم ممکنه با هوشیاری کامل همراه باشه و به همین دلیل هم شبی که عرق خوری داشتی، ممکنه صبحش هنوز آفتاب نزده بیدار بشی و احساس هوشیاری هم بکنی. اگر هم شما الان ارید پیش خودتون فکر می کنید که اصلا چه ربطی داره یا چه اهمیتی داره که ما شب خوب بخوابیم یا نه، توصیه می کنم کتاب Why we sleep یا به فارسی چرا می خوابیم نوشته Mathiew Walker رو بخونید تا متوجه اهمیت خواب خوب در زندگی بشید.

    باور چهارم: نوشیدن مشروب باعث چاقیه. برای پاسخ به این ادعا باید یک نکته مهم رو بدونیم و اون اینه که نوشیدنی های الکلی به خودی خود و به طور مستقیم منبع انرژی هستند. انرژی حاصل از نوشیدن نوشیدنی الکلی یک بخشش به خود الکلی که در نوشیدنی هست مربوط میشه و یک بخش دیگرش به مایعاتی که با الکل نوشیدنی مخلوط شدن و اون نوشیدنی رو درست کردن. مثلا، اگر شما یک لیوان 12 اونسی (یعنی 355 میلی لیتر) کوکتیل معروف جک ان کوک بنوشید، کالری مصرفی شما از این نوشیدنی میشه 256 کالری که 116 تاش از 10 اونس نوشابه کوکاکولا میاد و 140 تاش از دو اونس ویسکی ای که توش بود. پس می بینیم که الکل به مراتب از هر نوع ماده خوراکی دیگه ای کالری بیشتری داره. برای اینکه عددها و رقمها یک کم بهتر دستتون بیاد، کالری نوشیدنی های الکلی معمول رو که در قسمت قبل معرفی کرده بودیم از این قراره:

    یک شیشه 12 اونسی یا 355 میلیلیتری آبجو بین 100 تا 350 کالری داره که هرچی درصد الکلش بالاتر باشه کالریشم بالاتره و در بین آبجوها، خانواده IPA بالاترین کالری رو دارن.

    یک شات 1.5 اونسی یا 45 میلیلیتری عرق از هر نوع (ودکا، رام، ویسکی، جین، برندی، تکیلا) بین 100 تا 120 کالری داره که بستگی داره باز به غلظت الکلش.

    یک جام 5 اونسی یا 145 میلیلیتری شراب حدود 130 کالری داره که باز بسته به غلظت الکلشه.

    حالا که فهمیدیم الکل خودش کالری بالایی داره، بریم سراغ کالری غیر مستقیم. الکل بواسطه تاثیر آرامبخشش روی سیستم عصبی، باعث میشه حواسمون از خوردنمون پرت بشه و بطور ناخودآگاه بیشتر از حالت معمول غذا یا هله هوله هایی که بعنوان مزه در کنار مشروب قرار داره بخوریم. همچنین، الکل بواسطه تاثیری که بر قضاوت ما داره، ممکنه باعث بشه انتخاب خوراکیهایی که میخوریم هم دچار مشکل بشه و بواسطه اون خوراکیهای پر کالری تر و کم ارزش تری مثل چیپس، پفک و انواع سرخ کردنیها بخوریم. پس، بواسطه نوشیدن الکل، ممکنه بیشتر و بدتر غذا بخوریم پس ممکنه چاق بشیم. یه تاثیر دیگه الکل هم اینه که متابولیزم یا سوخت و ساز چربی رو کمی مختل می کنه که خودش باز ممکنه به افزایش وزن منجر بشه.

    در اینجا باید بگم هنوز به قطعیت نمی دونیم الکل چطور روی وزن تاثیر داره دلیلشم اینه که مطالعات علمی بسیار زیادی توسط گروههای تحقیقاتی پزشکی و روانپزشکی بر روی این مسئله انجام شده که نتایجشون همگرا نیست. یعنی توافق کلی بر نتایج این تحقیقات و بررسی ها وجود نداره و برخی از اونها نشون دادن که الکل باعث اضافه وزن میشه و برخی دیگه نشون دادن که برعکس الکل باعث کاهش وزن میشه. آنچه مهمه اما اینه که نوشیدن الکل بطور مداوم و بی رویه، انقدر خطرات و مضرات داره که افزایش یا کاهش وزن در درجه کمتری از اهمیت قرار می گیره.

    موزیک

    درسته که مطالعات علمی درباره تاثیرات مستقیم و غیرمستقیم الکل ممکنه نتایج ضد و نقیضی رو نشون داده باشن ولی همه اونها در یک نتیجه گیری مشترکند و اون اینه که الکل به شدت اعتیادآوره. اعتیاد به الکل یا الکولیزم به معنای وابستگی فرد الکلی به نوشیدنه و ننوشیدن باعث میشه که در رفتار روزمره اش دچار مشکل بشه. ارگانهای بهداشتی جهانی، نشانه های اعتیاد به الکل رو دسته بندی می کنن و بهترین قاضی برای تشخیص اعتیاد به الکل هم خود فرده. برخی از این نشانه ها رو اینجا میگم:

    اول، تجربه بلک آوت یا بیهوشی و از دست دادن حافظه است. همونطور که در اواسط پادکست گفتم، نوشیدن زیاد باعث بیهوشی مقطعی میشه و فرد نمیتونه به یاد بیاره که در هنگام نوشیدن و یا به دنبال اون چه کارهایی کرده و یا چه چیزهایی گفته. اگر چنین چیزی اتفاق افتاد، اولین زنگ خطر برای شماست که بفهمید نوشیدن الکل برای شما داره به مشکل تبدیل میشه.

    دوم، احساس تغییر در رفتار و مود فرد به دنبال نوشیدن و یا ننوشیدن الکل. اگر شما در حین مستی کارهایی می کنید که بعدش ازشون پشیمون میشید، این یک زنگ خطره برای شما که بفهمید الکلی شدید.

    سوم، بهانه پیدا کردن برای نوشیدن. این یعنی چی؟ یعنی مثلا اگر من ناراحتی، خستگی، فشار کاری، استرس و امثال اینها رو بهانه کنم و بر اساس اونها بطری رو باز کنم، من الکلی هستم و تعارف هم نداره. همچنین اگر من به تنهایی و بطور پنهانی مشروب بنوشم، الکلی هستم و هیچ توضیح دیگه ای هم نداره.

    چهارم، اختلال در روابط خانوادگی، دوستانه و عاشقانه. اگر نوشیدن الکل باعث شده باشه دوستان من از من فاصله بگیرن و مثلا در مهمونیها من رو دعوت نکنن چون وقتی مست می کنم باعث ناراحتیشون میشم، اگر همسرم از باده نوشی من ناراحت باشه و باعث شرمساریش بشم و دعواهای زن و شوهریمون به دنبال این مسئله زیادتر شده باشن و یا اگر خانواده من بخاطر میگساریهای من دچار زحمت و استرس باشن، هر کدوم از اینها زنگ خطری باید باشه برای من که بفهمم معتاد به الکل هستم. همچنین اگر گروه دوستان شما تغییر کنه و بیشتر با دوستانی بگردید که دورهمی هاتون برای عرق خوریه، شما و دوستانتون الکلی هستید.

    پنجم و از همه مهمتر، اگر شما احساس کنید بدون نوشیدن الکل احساس خماری، گیجی و استرس می کنید و به اصطلاح خودمونی، وقتی مشروب نمی نوشید آدم خودتون نیستید، شما یک الکلی هستید.

    اما چه کنیم؟ این اطلاعاتی که من الان به شما دادم به چه دردی می خوره؟ خوب، اولیش میتونه این باشه که شما دوست عزیز، اگر مصرف بی رویه الکل داری بعد از شنیدن این حرفها میتونی به خودت بیای و یه تصمیم بزرگ بگیری و اون اینه که الکل رو ترک کنی یا حداقل مصرفت رو به زیر حد استاندارد 15 واحد در هفته (و اگر خانم هستید زیر 10 واحد در هفته) برسونی. همین الان هم بگم که این کار بسیار مشکلیه اما، اگر شما تصمیم به ترک الکل بگیرید و واقعا اون تصمیم رو عملی کنید چه اتفاقی می افته؟ بیاین فرض کنیم که شما شب قبل باده نوشی حسابی داشتید و به جز یه سری چیزهای پراکنده، خاطره خاصی از دیشب یادتون نیست چون بلک آوت بودید. حالا امروز صبح شما به احتمال زیاد دچار خماری یا هنگ اوور هستید که همه ما قبول داریم حالت بسیار بدیه. سر درد، احساس آشفتگی در شکم، بوی بد دهان که هر کاری می کنی بر طرف نمیشه، حساسیت به نور و صدای شدید و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه از نشونه های این حالت هستند. شما در این حالت به خودتون همون قولی رو میدید که همه عرق خورها هزار بار به خودشون دادن و بهش عمل نکردن، یعنی قول میدی که دیگه لب به مشروب نزنی. اما بیاین فرض بگیریم که شما سر قولتون با خودتون می مونید و صبح رو به شب می رسونید. در این فاصله، کبد شما فرصت می کنه و باقی مانده الکل خون رو تصفیه می کنه و پاکسازی بدن صورت می گیره. شب که میشه، احتمالا رفقا زنگ می زنن و یا اون بطری لعنتی از توی یخچال به صدای بلند شما رو صدا می زنه که بیا منو باز کن و بنوش به سلامتی رفقا. اما شما به هر دوی اونها نه میگید و شاید حتی محتویات اون بطری رو هم خالی می کنید توی سینک ظرفشویی (نخیر، حیف نیست دوست عزیز، حیف اون کبد بدبختته). حالا، مغز شما که منتظر آزاد شدن دوپامین و گرفتن پاداشه، همینجور سیگنال می فرسته به سرتاسر بدن که پاشو بابا برسون به من اون زهر ماری رو. ولی باز هم شما مقاومت می کنید. بواسطه مقاومت شما، کبد فرصت می کنه در نبود سمی به نام الکل، بافتهاییش رو که آسیب دیدن ترمیم کنه و به مرور، تخریبی که الکل درش ایجاد کرده رو بازسازی کنه. بیایم فرض رو بر این بگیریم که شما همین فرمون میرید جلو و دو روز دیگه هم در مقابل نوشیدن الکل مقاومت می کنید. مغز به آرامی با شرایط جدید کنار میاد و به دنبال جایگزینی برای پر کردن حفره دوپامین می گرده. در این شرایط، اگر شما یک فعالیت مفرح مثل پیاده روی یا دویدن در فضای باز، ورزش کردن انفرادی یا گروهی، وقت گذروندن با کسایی که دوستشون دارید، بازی با حیوان خانگی، و بطور کلی هر فعالیت شادی رو انجام بدید، پاداشی که مغز قبلا از دوپامین ناشی از الکل می گرفته رو از طریق سالمی بهش رسوندید. از اون طرف، ترمیم بافتهای کبد ادامه پیدا می کنه و همچنین به دلیل تنظیم قند خون، اشتهای شما هم تعدیل میشه. همچنین بواسطه نبود الکل در سیستم، شما تصمیمات غذایی بهتری هم می گیرید و خوراکیهای سالم تری می خورید. بعد از گذشت یک هفته از ترک الکل، شما قادر خواهید بود اثر اون رو در آیینه ببینید. پوست شما بواسطه بالا رفتن سطح آب بدن حالت شاداب تر و جوانتری می گیره، چروکهایی که اطراف چشمهاتون بوده بهتر شدن و احساس خوشایندی که از این جریان دارید در مغز شما بواسطه گیرنده های سروتونین که مهم ترین ماده شیمیایی مرتبط با احساس خوشبختیه شما رو از تصمیمی که هفته قبل گرفتید خرسند تر می کنه. وقتی به یک ماه از ترک الکل می رسید، یواش یواش تاثیرات جدیدی رو شاهد هستید. پولی که قبلا صرف الکل که چیز گرونی هم هست میشده حالا یا در جیب شما باقی مونده و یا خرج چیزهای بهتر و ماندگار تر شده. از اون طرف، اطرافیان شما هم عوض شدن. دوستایی که بواسطه باده نوشی باهاشون در ارتباط بودید جای خودشون رو به دوستای جدیدی که بواسطه فعالیتهای سالم پیدا کردید دادن، پارتنر شما بواسطه وقت بیشتری که در حالت هوشیاری باهاش داشتید به شما نزدیکتر شده و یا شاید پارتنر بدی که داشتید و پایه عرق خوری هم بودید شما رو ترک کرده که در هر دوحالت برنده شمایید. به یک ماه گذشته که نگاه می کنید، اوقاتی که قبلا هیچ اثری از اونها به یاد نداشتید به هوشیاری گذشته و در اون اوقات کارهای سازنده ای انجام دادید، پروژه ای که مدتها کنار گذاشته بودید رو دوباره شروع کردید و یا کارهای ناتمامی رو تمام کردید که همه اینها به احساس خوشبختی شما کمک کرده. همچنین، قلب شما بواسطه ترک الکل تونسته آسیبهای مختصری که از الکل خورده بوده رو ترمیم کنه و به دلیل فعالیتهای ورزشی که بدنبال ترک الکل قادر به انجامشون بودید سالم و تر بهتر کار می کنه که باز به بهتر شدن کیفیت زندگی شما کمک می کنه. بعد از یک سال از ترک الکل، شما آرام آرام به دوستان گذشته فکر می کنید و اینکه شاید بتونید بهشون کمک کنید راه شما رو دنبال کنند و اونها هم خوشبختی پساالکل رو تجربه کنند.

    یکی از قدیمی ترین ارگانهای خیرخواهانه در آمریکای شمالی گروه موسوم به AA هست که اسمش مخفف دو کلمه Alcoholics Anonymous به معنی الکلی های ناشناسه و هدفش کمک به افراد دارای مشکل اعتیاد به الکله. این سازمان از 85 سال پیش که در آمریکا توسط دو نفر الکلی و بر اساس مدل همیاری و خودیاری پایه گذاری شد تا الان در سراسر دنیا به افراد بسیار زیادی کمک کرده که بر اعتیادشون به الکل غلبه کنن. AA امروز تبدیل به یک الگوی بسیار موفق برای غلبه بر اعتیاد از هر نوع شده و از طریق وبسایتشون aa.org اطلاعات جامع و مفیدی ارائه می کنه که بر اساس اونها فرد میتونه مشکل اعتیاد به الکل در خودش یا فردی که باهاش زندگی می کنه رو شناسایی کنه و بعد، فرد الکلی از طریق شرکت در جلسه هایی که بطور گردهمایی آزاد بین افراد الکلی و مربی های AA برگزار میشه اقدام به ترک الکل بکنه. روش ترک اعتیاد به الکل از این طریق اینه که فرد ابتدا باید به الکلی بودن خودش اعتراف بکنه و قبول کنه که نمیتونه خودش رو در برابر الکل کنترل کنه. بعد از اون، فرد باید در گروههای همیاری بطور مرتب شرکت کنه که در اون، به صحبتهای دیگران گوش کنه و خودش هم برای دیگران درباره مشکلش با الکل حرف بزنه. از اینکه چنین گروههایی در ایران هم وجود دارن من اطلاع چندانی ندارم و خوشحال میشم اگر شمایی که الان صدای من رو می شنوید و از وجود چنین گروهها یا گروههای مشابه در ایران اطلاع دارید به من هم خبر بدید.

    موزیک انتها

    درسته که نوشیدن الکل در ایران ممنوعه و قوانین شرعی مجازاتهایی برای کسانی که الکل می نوشند تعریف کرده اما هم من می دونم، هم شما و هم واضعین و مجریان این قوانین که نمیشه به زور از چیزی که در انسان ایجاد لذت هرچند زودگذر و مصنوعی می کنه جلوگیری کرد. از طرف دیگه بواسطه همین قوانین، بسیاری از مسمومیتهای ناشی از الکل شناسایی نمیشن و همچنین بدلیل نبود نوشیدنی های الکل استاندارد و با کیفیت، امکان سنجش دقیق و درست میزان الکل مصرفی در فرد (همون واحدهای الکل که ابتدای پادکست شرح دادم) وجود نداره. پس، اعتیاد به الکل در ایران مشکلی بسیار جدی تر و بزرگ تر از چیزیه که من و شما فکر می کنیم هست. امیدوارم شمایی که مثل من از نوشیدن الکل لذت می برید، تونسته باشید بعد از شنیدن این پادکست کمی بیشتر به این موضوع فکر کنید و اگر هم بر اساس مدلهای 5 گانه ایی که گفتم، اعتیاد به الکل دارید، امیدوارم بتونید با ترک اون به زندگی عادی برگردید. امیدوارم.

    https://www.springer.com/series/5527

  • الکل – بخش اول: آبجو، شراب، عرق

    یکی از انواع اخبار حوادث که هر سال معمولا بعد از تعطیلات نوروز در ایران منتشر میشه و اینقدر تکراری شده که دیگه حتی کسی شاید اهمیتی هم بهش نده، اخبار حاوی آمار قربانیان نوشیدنیهای الکلی تقلبی و دست سازه. در کنار اون، معمولا اخبار مربوط به ضبط و امحاء نوشیدنی های الکلی که به داخل کشور و عموما از طریق مرز ترکیه قاچاق میشه قرار داره. چون نوشیدن الکل در ایران بیشتر با مردها پیوند خورده و قربانیان اصلی در چنین آماری هم معمولا مردها هستند تصمیم گرفتم این قسمت و قسمت بعدی پادکست رو به الکل و آنچه مرد ایرانی باید درباره اون بدونه اختصاص بدم. در این قسمت به تاریخچه بسیار مختصری از نوشیدنی های الکلی و همچنین معرفی انواع اونها می پردازم و در قسمت بعد، درباره باید ها و نباید ها، و همچنین درستی و نادرستی باورهایی که درباره الکل و نوشیدن اون وجود داره صحبت می کنم. پیش فرض من هم اینه که بسیاری از مخاطبین من دسترسی آزاد به نوشیدنی های الکلی ندارن اما مایل هستند درباره اون بیشتر بدونن. همین اولش هم بگم که من در این پادکست به هیچ عنوان شما رو تشویق به نوشیدن الکل نمی کنم و صرفا تلاش خواهم کرد که به اطلاعات شما درباره الکل، چیزهای جدیدی اضافه کنم و در مورد اطلاعات نادرستی که ممکنه شما داشته باشید توضیح شاید مختصری ارائه کنم. بر اساس حجم مطلبی که فراهم کردم پیش بینی می کنم که این قسمت و قسمت بعدی از رسم معمول این پادکست که طول هر قسمت حدود 30 دقیقه هست سرپیچی کنیم پس برنامه ریزی کنید که حدود یک ساعت در خدمت شما هستم.

    موزیک ابتدای پادکست: Decision, by: Michael Kobrin

    Source: https://pixabay.com/music/build-up-scenes-decision-michael-kobrin-137bpm-3784/

    قدمت نوشیدنی های الکلی به هزاران سال قبل بر می گرده. واژه الکل از کلمه عربی کحول به معنای عصاره یا همون عرق میاد. شواهد باستان شناسی نشون میدن که مصریان باستان که حدود پنج هزار سال قبل زندگی می کردن باور داشتن که یکی از خدایانشون به نام اوسیریس به اجدادشون نحوه درست کردن آبجو رو یاد داده بوده و بر همین اساس در مناسبات مذهبیشون آبجو می نوشیدن و یکی از وظایف کاهنان معابدشون هم درست کردن آبجو بوده. در هنگام کفن و دفن مرده هاشون هم آبجو رو به عنوان پیشکش به درگاه خدای مرگ در کنار جسد قرار می دادن. یونانیان باستان هم نوشیدن شراب رو در حال و هوایی شبیه به عبادت انجام میدادن و اعتقاد داشتن شراب یکی از نعمتهای ویژه ای بوده که یکی از خدایان المپ به نام دیونیسوس به اونها ارزانی داشته. رومیان باستان بر این باور بودند که خدایی به نام باکوس از عنصر وجودی خودش در فرایند تخمیر شراب استفاده کرده و بنابراین شراب دارای عنصری خدایییست که متعلق به جهان والاتره و بر این اساس شراب رو مقدس می دونستن. از اون طرف، آزتک ها اعتقاد داشتن که ایزبانویی به نام مایاهوئل به اجدادشون یاد داده که آبجو درست کنن و آبجو رو در مناسک مذهبیشون می نوشیدن. از این جور اعتقادها در جای جای جهان و در تاریخ ما انسانها کم پیدا نمیشن و همگی به نحوی بر این اصل اصرار دارند که نوشیدن الکل، به ارتباط با جهان والاتر ربط پیدا می کرده، حالا تعریفشون از جهان والاتر تفاوت های اصولی داشته که بدیهیه. جدای از ما آدمها، باید بگم که میمونها و شامپانزه ها هم میدونن که اگر میوه های خاصی رو تخمیر کنن و بعد بخورنشون، حالت سرخوشی و مستی بهشون دست میده. برای این کار هم شاخه درختی که میوه داره رو میشکنن و حواسشون به میوه های سر اون شاخه هست تا اولا پرنده ها نیان سراغشون و ثانیا قبل از اینکه فاسد بشن، دقیقا زمانی که میوه تخمیر شده و قشر داخلیش شده مثل شراب، اون رو میخورن و رفتارهایی که به دنبال اون می کنن هم بسیار جالب و مضحکه مثل رفتارهایی که ما آدمها در حالت مستی انجام میدیم. مراحل مختلف مستی و احساس و حالتی که به انسان در اونها دست میده رو در قسمت بعد بررسی می کنیم اما به تاریخ که برگردیم، یه نکته خیلی مهم درباره نوشیدن الکل وجود داره و اون، کنترل بر میزان نوشیدنه. مثلا وقتی به حدود 2500 سال پیش نگاه می کنیم، یهودیهای باستان، نوشیدن شراب رو محدود به مناسبتهای مذهبی و دورهمی های خانوادگی می کردن و در دین اونها تاکید بر نوشیدن الکل بطور کنترل شده و در مناسبات خاص بوده. همچنین، در روایتهای باستانی گفته شده که یونانی های باستان، نوشیدن الکل برای جنگجوهاشون رو به نحوی بسیار قانونمند، محدود کرده بودن و برای هر جنگجو به تناسب وظایفش، جیره مشخصی از شراب تعیین کرده بودن. همین قضیه هم در بسیاری از جنگهایی که اونها با رقبای خودشون مثل رومی ها و مقدونی ها داشتند براشون یک امتیاز محسوب می شده چون قادر بودن تصمیماتشون رو بسیار هوشیار تر از رقبای مستشون بگیرن. اما بیام سراغ قوانین حاکم بر نوشیدن الکل در جوامع امروزی.

    مصرف الکل امروزه در 14 کشور جهان از جمله ایران، یمن، امارات متحده عربی، عربستان سعودی، پاکستان، سومالی و برخی استانهای هندوستان ممنوعه. در کشور آمریکا هم در فاصله سالهای 1920 تا 1933 قانون منع نوشیدن نوشابه های الکلی اجرا شده که یکی از بخشهای مهم تاریخ این کشور محسوب میشه. در اون سالها، قاچاق الکل رواج بسیاری پیدا کرد و تقریبا در اون کشور شرایطی شبیه به وضعیت الان کشور خودمون ایران وجود داشت. اما دولت آروم آروم به شکست خودش در مورد این قانون پی برد و متوجه عواقب شدید اقتصادی و اجتماعی ای شد که در پی اجرای این قانون میومد.

    با شکست این قانون در آمریکا، قانونگذاران جامعه تصمیم بر قانونمند کردن مصرف الکل گرفتن و قوانینی برای این کار تنظیم کردن که تا همین امروز هم در آمریکا ادامه داره و مشابهشون هم تقریبا در همه کشورهایی که در اونها نوشیدن الکل آزاده وجود داره. این یعنی چی؟ یعنی در بسیاری از کشورهای پیشرفته، نوشیدنی های الکلی بطور قانونی به مردم عرضه میشن و اونها میتونن هر مقدار که دوست داشته باشن و هر وقت که دلشون خواست مصرف کنند اما نهادهای بهداشتی که معمولا وابسته به دولت هستن، توصیه هایی برای نوشیدن الکل بطور مناسب ارائه می کنند. همچنین، نهادهای آموزشی وظیفه آموزش به نوجوانان و کسانی که در صورت فقدان آموزش لازم ممکنه به دام اعتیاد به الکل بیفتن رو بر عهده دارن. از اون طرفم در این کشورها، یک سری قوانین بازدارنده و یک سری مجازاتهایی برای تخلفات مرتبط با الکل وجود داره که معروف ترین و مهم ترین اونها رانندگی بعد از نوشیدن الکل و یا رانندگی در حین مستیه. مثلا، اگر کسی مرتکب خلاف رانندگی بشه یا تصادف کنه و یا اصلا بدون اینکه خلافی کرده باشه مورد ایست پلیس قرار بگیره و پلیس تشخیص بده که سطح الکل خونش از حد قانونی بالا تره دستگیر میشه و بسته به شرایط ممکنه گواهینامه رانندگیش باطل بشه، ماشینش توقیف بشه، جریمه بسیار سنگینی در حد قیمت ماشینش بهش بدن و یا در برخی موارد به زندان بیفته. در موردی هم که فردی در حین رانندگی در مستی تصادف منجر به فوت بکنه، پرونده اش با عنوان قتل عمد به دادگاه میره و ممکنه به اشد مجازات محکوم بشه.

    در بسیاری کشورهای جهان نوشیدن الکل آزاده ولی خرید و فروش مشروبات الکلی و یا واردات اون نیازمند مجوز خاصیه و برای عموم مردم ممنوعه و به شدت کنترل میشه تا دولت بتونه در درجه اول از کیفیت الکل عرضه شده به مردم اطمینان حاصل کنه و از اون مهمتر بتونه از طریق صدور پروانه و اخذ مالیات، از این راه کسب درآمد کنه. در کشورهایی مثل کانادا، قطر، ایسلند و سوئد و همچنین در برخی ایالتهای آمریکا مثل ویرجینیا، کارولینای شمالی و پنسیلوانیا، خرید و فروش و عرضه نوشیدنی های الکلی بطور اکید و انحصاری در اختیار دولته و درآمد حاصل از مالیاتی که بر صنعت نوشابه های الکلی توسط دولت وضع میشه در بخشهای آموزش و سلامت مصرف میشه.

    حالا که کمی در مورد تاریخچه و مقررات حاکم بر نوشیدنی های الکلی در جهان گفتیم، بیایم کمی هم در مورد خود نوشابه الکلی و اینکه الکل با ما آدمها چه می کنه که خیلی ها اون رو مقدس می پندارن و خیلی ها نجس صحبت کنیم. برای این کار اول باید کمی درباره علم شیمی به زبان بسیار ساده صحبت کنیم.

    همه ما میدونیم که سه تا از اتمهای موجود در جهان یعنی هیدروژن، اکسیژن و کربن، مسئول اصلی و عامل حیات در کره زمین هستند. خورشید که منبع انرژی ما ساکنان کره زمینه، انرژی خودش رو از فعل و انفعالات شیمیایی اتمهای هیدروژن تامین می کنه. چیزی که ما به عنوان اکسیژن هوا می شناسیم و بدون اون زندگی معنا نداره، در واقع مولکولی تشکیل شده از دو اتم اکسیژنه. هر آنچه هم که جان داره، بر اساس پیوندهایی از اتمهای کربن با هم و با سایر اتمها بوجود اومده. در علم شیمی، وقتی یک اتم اکسیژن با یک اتم هیدروژن پیوند داده بشن، چیزی که بوجود میاد اسمش هست یون هیدروکسیل. حالا اگر یون هیدروکسیل به یک اتم هیدروژن دیگه متصل بشه حاصلش میشه مولکول آب که باز هم عامل دیگری برای حیات در کره زمینه. اتم کربن و هیدروژن هم قابلیت وصل شدن به هم در انواع و اقسام حالتها رو دارن. مثلا اگر دو اتم کربن با هم و با 6 اتم هیدروژن ترکیب شده باشن گاز اتان بوجود میاد که سمی و خطرناک و به شدت قابل اشتعاله. حالا اگر یک دست معجزه گر بیاد و یکی از اون اتمهای هیدروژن رو از مولکول گاز اتان جدا کنه و به جاش یک یون هیدروکسیل بچسبونه، مایعی شفاف و بیرنگ شبیه به آب بدست میاد که اسمش اتانوله و اگر من و شما اون رو بنوشیم مست می شیم و باقی قضایا.

    خوب، ولی اون دست معجزه گر مال کیه؟ خدای اوسیریس مصریان باستان؟ خدای دیونیسوس یونان؟ خدای باکوس روم باستان؟ ایزدبانوی مایاهوئل؟ زکریای رازی؟ وارتان پیرمرد ارمنی محله مجیدیه تهران؟ یا شایدم همایون عرق فروش یهودی خیابون سعدی شیراز؟ کدوم واقعا؟

    موزیک Innovation, by: John Sib

    https://pixabay.com/music/corporate-innovation-3794/

    معجزه گر سازنده الکل در اصل هیچ کدوم از اینایی که گفتم نیست و اتفاقا دست هم نداره. در واقع سازنده الکل یه ارگانیزم تک-سلولیه به اسم متداول مخمر یا Yeast که از حدود سیصد میلیون سال پیش در کره زمین زندگی می کنه و در فرآیند گوارشی خودش و تولید انرژی برای بقا، مولکولهای هیدروکربن موجود در مواد قندی و نشاسته ای رو می شکنه. در نتیجه این کار و بعد از مصرف اکسیژن توسط ارگانیزم، مولکولهای دی اکسید کربن و الکل حاصل میشن و به این فرایند هم تخمیر گفته میشه.

    مخمر به جز این، برای وجود آدمها بسیار ضروریه و نقش کلیدی هم در ساخت غذایی که ما می خوریم و هم در هضم اون داره. طیف متنوعی از انواع مخمر ها در روده های من و شما زندگی می کنن و باید بگم که تعداد اونها در روده یک انسان بالغ، از مجموع تعداد کل سلولهای بدن اون انسان بیشتره و اگر یه روز این مخمرها به هر نحوی تصمیم به اعتصاب بگیرن، فاتحه ما خوندست چون به سرعت اسهال خونی میگیریم و خلاص. بیشتر از این اگر بخوام درباره مخمرها و نقش اونها در زندگی حرف بزنم به بیراهه میریم اما اگر شما به این بحث علاقه دارید توصیه می کنم به کتاب The yeast handbook مراجعه کنید که لینکش رو براتون گذاشتم ولی ترجمه فارسیش رو نتونستم پیدا کنم. خوب، حالا بریم سراغ خود نوشیدنی های الکلی.

    نوشیدنی های الکلی رو میشه از نظر میزان غلظت الکلشون به دو دسته اصلی تقسیم بندی کرد. دسته اول نوشیدنی های سبک مثل انواع آبجو و شراب هستند که درصد الکلشون بین 3 تا 20 درصده و معمولا نیازی به رقیق کردن هنگام نوشیدن ندارن و همینطوری که عرضه میشن نوشیده میشن. دسته دوم اما نوشیدنی های سنگین مثل انواع عرق ها هستند که درصد الکل اونها عمدتا بالای 20 درصده.

    آبجو و شراب همونطور که قبلا گفتیم قدیمی ترین مشروبات الکلی هستند که به دست بشر ساخته شدن و اولی از تخمیر جو و دومی از تخمیر انگور و یا در برخی موارد نادر، میده های شیرین دیگه بدست میاد.

    انواع مختلف آبجو و شراب اینقدر زیاد هستند که درباره اونها کتاب نوشته شده و مثلا در کشورهایی مثل آلمان، فرانسه و ایتالیا رشته های دانشگاهی در زمینه شراب و آبجو وجود داره. اینجا من سعی می کنم انواع اصلی و کلی آبجو و بعدش انواع اصلی شراب رو معرفی کنم و شما اگر علاقه داشتید برید دنبالش و معلوماتتون رو در زمینه هر کدومشون بالا ببرید.

    همونطور که گفتم، آبجو انواع زیادی داره و مثلا، در مغازه های آبجو فروشی در استان اونتاریو کشور کانادا بین 800 تا 900 آبجوی مختلف عرضه میشه. انواع اصلی آبجو از نقطه نظر رنگ، طعم و درصد الکل طبقه بندی میشن و نقش اصلی در تفاوت اونها رو نوع جو و همچنین مخمری که در ساختشون استفاده شده ایفا می کنند و مزه اونها به میزان و نوع رازیانه ای که در فرایند تخمیرشون به کار رفته بستگی داره. بطور کلی، دو دسته اصلی آبجو در دنیا وجود داره با عنوانهای کلی لاگر، ایل و هر نوع آبجویی که به این دو دسته کلی تعلق نداره رو با عنوانهایی غیر از لاگر و ایل نامگذاری می کنند مثل استاوت، پورتر، رادلر و الی ماشالله نامها و عنوانها برای آبجو وجود داره. اما بیایم و تمرکز رو بذاریم روی دو دسته اصلی یعنی لاگر ها و ایل ها.

    لاگر: پر طرفدارترین و بیشترین و معروف ترین آبجو ها در طیف لاگر قرار دارند. مشخصه اصلی لاگرها، رنگ طلایی و شفافیتشونه و الکلشون هم معمولا بین 4 تا 5.5 درصده. فرایند تخمیر لاگرها در دمای پایین صورت می گیره و مخمری که بکار میره در فرایند تخمیر در ته دیگ می نشینه و برای هم، آبجوسازها به لاگرها به اصطلاح آبجوی کف-تخمیری میگن.

    4 طیف اصلی لاگر از نظر طعم و رنگ اما اینها هستند: Pale Lager, Pilsner, Amber and Red Lager, and Dark Lager.

    پیل لاگر یا به فارسی لاگر روشن، رنگ طلایی شفاف بسیار روشنی داره و تلخی بسیار سبکی داره که به طعم رازیونه ای که درش استفاده شده بر می گرده. در کنار این آبجو میشه پیتزا و یا سایر خوراکیهای ایتالیایی مثل انواع پاستا رو خورد و لذتش رو برد. الکل لاگر روشن به ندرت از 5 درصد بالاتر میره. توصیه میشه که یک لیوان دسته دار با شیشه کلفت (همون چیزی که با عنوان لیوان عسلی میشناسیمش) رو در فریزر چند ساعت نگه داریم و بعد پیل لاگر رو بریزیم توش و نوش جان. به عنوان مثال، آبجوی بادوایزر محصول آمریکا در این دسته بندی قرار میگیره.

    دسته بعدی پیلسنر هست که رنگش از پیل لاگر روشن تره ولی طلایی بسیار شفاف و خوشرنگیه و طعمش هم کمی از تلخی ملایم به ترشی میزنه. برای رفع تشنگی از همه آبجوها بهتره و کلا آبجوی تابستونه محسوب میشه. خوراکیهای سرخ کردنی برای این نوع آبجو بهترین همنشین محسوب میشن. سه تا از معروفترین پیلسنرها رو میشه Pilsner Urquell محصول جمهوری چک و Carlsberg و یا Tuborg محصول دانمارک اسم برد. برای این نوع آبجو بهتره از لیوان بلند و باریک که اصطلاحا بهش Staut یا لیوان دودکشی هم میگن استفاده کنید. بهتره که این آبجو ابتدا به مدت دو ساعت در دمای حدود 0 درجه نگداری بشه و بعد نوشیده بشه. برای همین هم به جای یخچال باید شیشه یا قوطی این آبجو رو در ظرفی پر از یخ قرار بدیم.

    دسته بعدی لاگر قرمز یا کهرباییه که خوب، از اسمش معلومه که مشخصه اصلیش رنگشه و زمانی بدست میاد که از جوی مالت دار برای ساخت آبجو استفاده بشه. بارز ترین صفت اونها بعد از رنگ طلایی بسیار تیره و کهربایی یا قرمز، طعم کاراملیشونه. توصیه شده که این آبجو رو با غذاهای مکزیکی یا هندی که تند مزه هستند بنوشید و از لیوان کوتاه و قطور استفاده کنید. دمای مناسب برای نوشیدن این آبجو حدود 4 درجه است که معنیش اینه که باید ابتدا چند ساعت در یخچال بمونه.

    نهایتا، لاگر تیره یا Dark Lager رو داریم که از تخمیر جوی سیاه بدیت میاد و در فرایند تخمیرش هم از یک نوع مخمر ویژه استفاده میشه که با انواع قبلی فرق داره و باعث میشه رنگ آبجو سیاه و یا قهوه ای شفاف مایل به سیه از آب در بیاد. طعم این آبجوها معمولا از تلخی به شیرینی میزنه و توصیه میشه مقدار خیلی جزیی مربا به لبه لیوانی که آبجو رو توش میریزید بمالید تا شیرینیش رو بیشتر درک کنید. لیوانش هم بهتره از همون مدل دودکشی باشه. این آبجو میتونه یار و یاور خوراکیهای دریایی و خصوصا ماهی دودی یا ماهی تنوری باشه.

    اما حالا که با لاگرها به عنوان پر طرفدار ترین و معروفترین آبجو ها آشنا شدیم، بریم سراغ نوع دوم یعنی Ale.

    تفاوت اصلی ایل با لاگر اینه که تخمیر ایل در دمای بالاتری نسبت به لاگر صورت می گیره یعنی چیزی حدود دمای اتاق. در فرایند تخمیر هم مخمر روی سطح مخلوط دیگ تخمیر می ایسته و برای همین هم آبجوسازها به ایل ها آبجوهای سر-تخمیری میگن. رنگ ایلها هم مثل لاگرها روشن و تیره داره ولی عمدتا ایلها مثل لاگرها شفاف نیستند و بهشون آبجوهای کدر هم میگن. همچنین بر خلاف لاگرها که همگی طعمهایی مشابه ولی گوناگون داشتند، نمیشه یک طعم و یا حتی یک طیف از طعم رو به ایل ها نسبت داد. ایلها به همین خاطر بسیار بسیار گوناگون تر از لاگر ها هستند و بطور متوسط اگر در یک آبجو فروشی، مثلا 50 نوع لاگر وجود داشته باشه، در کنارش 200 نوع ایل برای انتخاب هست ولی تعدادشون کمتره و مثل لاگرها در بسته بندی های تعداد بالا ارائه نمیشن. مثلا نمیشه یک جعبه 24 تایی ایل خرید ولی خوب طبیعتا میتونید 24 تا قوطی ایل بخرید. نکته رو میگیرید؟ ایل ها آبجوهای روزمره نیستند. باید باهاشون حال کنی. به همین دلیل هم، مارک و یا نوع خاصی از ایلها رو نمیشه پیدا کرد که مثلا از نظر محبوبیت و پر فروشی بتونه با لاگری مثل توبورگ یا استلا یا چه میدونم بادوایزر رقابت کنه ولی از طرف دیگه، طرفدارای ایل، کسایی هستند که در نوشیدن آبجو به قول قدیمیا چند تا پیرهن بیشتر پاره کردن و یا شاید بهتر باشه بگیم چند تا لیوان بیشتر شکستن. غلظت الکل ایل ها هم از لاگرها بالاتره و به 8 و یا حتی 10 درصد هم میرسه. چیزی که برای لاگر امکان پذیر نیست و اگر لاگری با الکل مثلا 8 درصد دیدید، بدونید که بهش الکل اضافه شده. خوب بریم سراغ انواع اصلی ایل.

    ایل کرمی یا cream ale که رنگش مثل پیل لاگره ولی شفاف نیست و کرم رنگه. طعمشون هم عموما مثل پیل لاگره و اگر کسی آبجو باز نباشه، تفاوتشون رو حداقل از طعم متوجه نمیشه. این نوع آبجو رو میشه با انواع جوجه کباب و خوراکهای مرغی نوشید و مثل سایر ایلها توصیه میشه در لیوان غیر شفاف یا همون ماگ ریخته بشه. ایل کرمی لازم نیست خیلی خنک باشه و حتی در دمای اتاق هم قابل نوشیده شدنه ولی توصیه میشه مثل لاگر در دمای 0 تا 4 درجه نوشیده بشه.

    دسته بعدی پیل ایل یا ایل روشنه. سه دسته پیل ایل داریم که با نام کشوری که در اونجا به شکوفایی رسیدن نامیده میشن. ایل روشن انگلیسی که طعم تلخ و گسی داره، پیل ایل آمریکایی که طعمش از تلخی به ترشی می زنه و رازیونه ای که توش بکار رفته نقش اصلی در تلخیش داره، و در نهایت هم پیل ایل بلژیکی که شیرینیش بیشتر از تلخیشه و طعم رازیونه هم توش مشهود نیست و ممکنه از ادویه هایی هم برای تغییر طعمش استفاده شده باشه. پیل ایل بهترین نوشیدنی برای همبرگر و ساندویچهای گوشت قرمزه.

    دسته سوم هم ایلهای قرمز و کهربایی هستند. تفاوت اصلیشون با هماوردهای لاگرشون همون کدر بودن رنگ و غلبه تلخی بر شیرینیشونه ولی در حالی که خیلی شیرن نیستند، طعم شکلاتی اونها در اولین تماسشون با لب قابل تشخیصه. توصیه شده که امبر ایل رو با خوراکهای مرغ که ادویه زیاد دارن و تند هستند بنوشید مثل جوجه پیری پیری، جوجه جرک جامائیکایی و یا اکبر جوجه اسپایسی. ولی برای مرغ سوخاری توصیه نمیشه و بهتره برای اون به لاگر اقتدا کنید.

    دسته چهارم ایلهای قهوه ای، سیاه و گندمی رو شامل میشه که همگی ریشه انگلیسی دارن و طرفدارای اصیلشون هم بریتانیایی ها و خصوصا انگلیسی ها هستند. خوراک اصلی برای همراهی با این آبجو ها هم ماهی و سیب زمینی سرخ شده است که خوراکی انگلیسی محسوب میشن. همچنین توصیه شده که در کنار خوراکهای سنگینی مثل روست بیف هم از دارک ایل استفاده بشه.

    اما دسته پنجم به ایندیا پیل ایل تعلق داره که میشه به فارسی ترجمش کرد ایل روشن هند ولی اکیدا توصیه می کنم که این کار رو نکنید و به جاش بگید IPA. آی پی ای قوی ترین و تلخ ترین ابجوی ساخته شده است و به انگلیس قرن نوزدهم بر می گرده. کسایی که به آی پی ای علاقه دارن ادمهای بسیار خوبی هستن و اگر شما بعد از شنیدن این پادکست به این آبجو علاقمند شدید، خواهش می کنم به یاد من هم بنوشیدش. در مورد کانفیرمیشن بایاس یا سوگیری تاییدی یادتونه براتون در قسمت هفتم گفتم؟ الان من فکر کنم در مورد آی پی ای دچار این سوگیری شناختی هستم.

    همونطور که گفتم، آی پی ای ها قوی ترین و تلخ ترین آبجو ها هستن و در کنار میزان الکلشون، یه مشخصه دیگه هم دارن که درجه تلخیشونه. درجه تلخی یا آی بی یو International Bitterness Unit در اوایل قرن بیستم معرفی شد و آی بی یوی صفر یعنی خوراکی ای که هیچ تلخی ای نداره مثل آب و از اونجا به بعد هر چی این عدد بالاتر بره، تلخ تر بودن ماده خوراکی رو نشون میده. تلخی آبجو از رازیونه ای میاد که در فرایند تخمیر استفاده میشه. در مورد انواع رازیانه و تلخیشون میشه یه قسمت کامل پادکست داشت ولی همین رو بگم که حس چشایی انسان، هر چیزی با آی بی یوی بین 4 تا 9 رو تلخ ارزیابی می کنه و اگر ماده ای با آی بی یوی بالاتر از 9 وارد دهان بشه، سیستم عصبی مرکزی اون رو به عنوان سم شناسایی می کنه و به همین دلیل هم قورت دادن بادام تلخ خیلی سخته و مثلا شربت سینه که داروی تلخی محسوب میشه آی بی یوی حدود 45 داره.

    آی بی یو در آبجوهای لاگر بین 6 تا 20 هست و ایل ها آی بی یوی بین 25 تا 40 دارن. ولی در آی پی ای درجه آی بی یو معمولا بین 55 تا 70 هست و آی پی ای های قوی یا دوبل، آی بی یو بین 65 تا 100 دارن. من خودم یه آی پی ای با آی بی یوی 140 سراغ دارم که حقیقتش هنوز جرئت نکردم امتحانش کنم چون بالاخره تون آدم هم یه حدی داره.

    آی پی ای رو توصیه میشه که در لیوان باریک و بلند و یا جام مخصوص آبجو که شلیز نام داره بنوشید. دمای مناسب آی پی ای حدود 4 درجه هست و رنگش طلایی مات مایل به قهوه ای و کدره، البته برخی آی پی ای های شفاف وجود دارن که پاستوریزه شده هستند ولی آی پی ای های معمول، پاستوریزه نیستند و به همین دلیل باید بلافاصله که قوطی یا بطریشون رو باز می کنید نوشیده بشن و اگر چند ساعت در لیوان بمونن دیگه نباید بنوشید و بهتره که اون رو دور بریزید. خوراکی هایی که خیلی با آی پی ای جور در میان عموما غذاهای چرب و سنگین مثل کباب بره، کله پاچه، خوراک مغز، انواع سوسیس یا انواع استیک هستن.

    سایر انواع آبجوها مثل استاوتها، پورتر ها، رادلر ها و یا آبجوهای عسلی هستند که فقط به اسمشون اشاره می کنم و شما رو در مکاشفه اونها صاحب اختیار می دونم.

    واقعا چقدر صحبت کردن درباره آبجو آدم رو سر کیف میاره. حالا بریم و خیلی به صورت سطحی و جزیی انواع کلی شرابها رو هم داشته باشیم تا بعدش برسیم به نوشیدنی های سنگین یعنی عرقها.

    موزیک Under Pressure by: Michael Kobrin

    https://pixabay.com/music/choir-under-pressure-michael-kobrin-105bpm-3781/

    شراب جدای از اینکه یک نوشیدنی الکلی باشه، بخشی از فرهنگ بشر رو در خودش جای داده و به عنوان مثال، فرانسوی ها، ایتالیایی ها، پرتغالی ها، استرالیایی ها و آمریکایی ها قواعد و فرهنگهای خاص خودشون برای ساختن، انبار کردن و نوشیدن شراب دارن. حتی مناطق مختلف کشوری مثل فرانسه یا ایتالیا و یا حتی محله های مختلف از شهرهای این کشورها هم آداب ویژه خودشون درباره شراب رو دارن. درباره شراب چه کتابها که نوشته نشده، چه افسانه ها که سرائیده نشده و چه رسومی که بوجود نیومده. در مورد انواع شراب اما باید بگم که بطور کلی، دو نوع شراب از نظر رنگ داریم که قرمز و سفید هستن که البته سفیدش چیزیه بین زرد کم رنگ و سبز انگوری. شرابهای سفید و قرمز رو از نظر غلظت و عطرشون طبقه بندی می کنن معمولا میزان الکل اونها بین 10 تا 17 درصد متفاوته و در کنار اونها دسته شرابهای گازدار هم هست که میزان الکلشون شبیه به آبجوه یعنی بین 4 تا 9 درصد.

    شرابهای سفید رو میشه به سه دسته اصلی تقسیم کرد. شرابهای رقیق یا به انگلیسی Light-bodied white wines که آسون ترین شرابها برای نوشیدن هستن و اصطلاحا آبجوی شرابها هم نامیده میشن، شراب سفید غلیظ یا به انگلیسی Full-bodied white wine که طعمشون هنوز از شرابهای قرمز سبک تره و نهایتا شرابهای سفید عطری یا آروماتیک که همونطور که از اسمشون معلومه بوی نافذی دارن و به محض باز کردن بطری، متوجه این بو خواهید شد. شرابهای سفید رو معمولا در دمای حدود 6 تا 12 درجه باید نوشید یعنی اگر در دمای محیط و حدود 20 درجه نگهداری میشن باید حدود یک ساعت بزاریمشون توی یخچال و بعد بنوشیم. جام شراب سفید معمولا از پایه بلند و مخزن کوتاه ولی چاقی تشکیل شده. مخزن اون قسمت بالایی جامه که شراب رو توی خودش نگه میداره و پایه اون بخش زیر مخزن رو میگن. ارتفاع پایه جام برای شراب سفید حدود یک و نیم برابر مخزنشه و شیشه جام ممکنه رنگی و یا بدون رنگ باشه. شراب سفید معمولا بهتره در کنار ماهی، خوراکیهای دریایی و یا برنج و سبزیجات نوشیده بشه.

    شرابهای قرمز طعم تلخ تر و گس تری نسبت به شرابهای سفید دارن و باز به نوبه خودشون به سه دسته رقیق، غلیظ و روزه یا صورتی تقسیم میشن. شراب قرمز در واقع از انگور با رنگ تیره بدست میاد و طعم و بوی اون بستگی به نوع مخمری که براش استفاده میشه، نوع انگورش، ضخامت پوست دانه های انگور، میزان آب دریافتی بوته تاک و خیلی مسائل دیگه داره و خرده فرهنگهایی که پشت اون وجود داره به مراتب از شراب سفید بیشتر و پیچیده تر هستن. در کشورها و مناطق مختلف، آداب و رسوم پرورش و نگهداری باغات انگور و همچنین فصل برداشت انگور و پروسه ساخت شراب بسیار متنوعه و سازندگان شرابهای معروف، دستورالعمل ساختشون رو سینه به سینه به نسلهای بعد منتقل کردن و مثل جونشون ازش مراقبت می کنن. شرابهای قرمزی که در فرانسه و ایتالیا ساخته میشن با نام منطقه ای که تاکستان در اون قرار داره و همچنین بر اساس روش تولیدشون نامگذاری میشن. همچنین مرغوبیت یک شراب بستگی به میزان باران و آفتابی که بوته تاک دریافت کرده و فاکتورهای دیگه ای بستگی داره و به همین دلیل هم قیمت یک شراب سال به سال ممکنه متفاوت باشه. در مورد انواع شراب قرمز میشه ساعتها و روزها صحبت کرد و کتابها و مراجع بسیاری رو بر شمرد. من اینجا به یک نوع از اون بسنده می کنم تا هم یک سری ابهامات رو از بین ببرم و هم دین خودم به شهر زادگاهم رو ادا کرده باشم.

    شراب شیراز امروزه به نوع خاصی از شراب قرمز گفته میشه که در ساخت اونها از انگور نوع سیراح استفاده شده. از نقطه نظر تاریخی، بطوری که در تاریخ صنعت شراب سازی در دیکشنری آکسفورد اومده، قدیمی ترین ارجاع به شراب شیراز به قرن نهم میلادی یعنی حدود هزار و صد سال پیش بر می گرده و برای اون باید از ادبیات و خصوصا اسکار فیتزجرالد ممنون باشیم که رباعیات خیام رو به انگلیسی ترجمه کرد باعث شد توجه علاقمندان به شراب، معطوف به شیراز بشه. جهانگردان و تاجران اروپایی در فاصله قرن هفدهم تا نوزدهم میلادی تلاشهای بسیاری برای صادرات انگور شیراز به اروپا و سایر نقاط جهان داشتن که ناموفق بود و بر خلاف باور عمومی، ارتباط خاصی بین آنچه که امروزه با نام شراب شیراز و البته با نامهای تجاری و برندهای مختلف در بازار وجود داره با شراب شیراز قدیم که از شهر شیراز بیرون میومده نمیشه برقرار کرد. امروزه انگور سیراح در آفریقای جنوبی، استرالیا، آرژانتین، کانادا و ایالات متحده پرورش داده میشه و هم سفیدش وجود داره و هم قرمزش.

    اگر شراب قرمز رو در فرایند تخمیر، زود تر از موعد برداریم، رنگش قرمز کم رنگ مایل به صورتی میشه و طرفدارای خاص خودش رو داره. طعمش تلخی و گسی شراب قرمز رو نداره و جوری هم شیرین نیست که بشه بهش بگیم شراب دسری یا شراب شیرین.

    شرابهای گازدار میتونن قرمز و یا سفید یا صورتی باشن. شراب گازدار یا Sparkling wine رو به اشتباه شامپانی هم میگن که در اصل قدیمی ترین و اولین شراب گازداره که در منطقه شامپانی فرانسه تولید شد و به سرعت جایگاه خودش رو در بین شرابنوشان پیدا کرد. شراب گازدار بیشتر در جشنها و مثلا در بخش خاصی از مراسم و مهمانیها نوشیده میشه و معمولا با کیک یا دسر سرو میشه. موقع باز کردن چوب پنبه باید خیلی مراقب بود که چوب پنبه شلیک نشه چون نصف محتویات بطری به دنبالش به صورت کف خارج میشه. شرابهای گازدار باید معمولا خنک سرو بشن و برای نگهداریشون هم حتما باید بطور ایستاده در قفسه و یا یخچال قرارشون بدیم تا موقع باز کردن گاز کمتری آزاد کنن و گازشون بمونه برای وقتی که درون جام ریخته میشن. جام مخصوص شراب گازدار باید بسیار لاغر باشه و ارتفاع پایه و مخزنش یکسان باشه. توی شراب گازدار هرگز نباید یخ ریخته بشه.

    واقعا کار خیلی سختی بود خلاصه کردن انواع شراب در دو سه دقیقه و شما اگر بهش علاقمند هستید با جستجویی در اینترنت مطمئنا به اطلاعات بیشتر و بهتری دست پیدا می کنید. حالا بریم و وارد مرحله آخر و سومین نوع کلی از نوشیدنی های الکلی یعنی عرقها یا خانواده اسپیریتها و لیکورها بشیم که به نوبه خودش بحریست عمیق.

    موزیک https://pixabay.com/music/build-up-scenes-we-confidently-go-to-victory-12006/

    گفتیم که فرایند تخمیر مواد قندی توسط مخمر یا yeast انجام میشه و محصولش اتانول و دی اکسید کربنه. اما در فرایند تخمیر، اگر میزان الکل از حد خاصی بالاتر بره، محیط برای مخمر سمی میشه و مخمر به سرعت می میره و الکل موجود در ظرف تخمیر به اسید تبدیل میشه و محصول نهایی به جای شراب یا آبجو تبدیل میشه به سرکه و خلاص. برای همین هم هست که آبجو و شراب نمیتونن الکل بالایی داشته باشن. اما این ابن بشر ولد چموش، یه کلک دیگه از آستینش درآورد و از طریق تقطیر، آب فیزیکی رو از شراب خارج کرد و محصولی با درصد بسیار بالاتری از الکل بدست آورد و اسمش رو گذاشت عرق که انصافا اسم با مسمایی هم هست یعنی شراب رو بجوشونیم و عرقش رو در بیاریم. پس در فرهنگ باده نوشی، هر نوشیدنی با میزان الکل بالای 20 درصد دیگه از فرایند تخمیر حاصل نشده و در اصل از فرایند تقطیر بدست اومده. عرقها رو شاید بشه از یک دیدگاه خیلی کلی به دودسته رنگی و سفید تقسیم کرد که در اون مثلا کنیاک به دسته اول و ودکا به دسته دوم تعلق می گیره اما کار به این سادگی ها نیست و چون بسیاری از عرقها هم سفید دارن و هم رنگی، عاقلانش اینه که تقسیم بندی بر اساس ماده اصلی که در دیگ تقطیر وارد میه صورت بگیره و نحوه ساخت عرق. بر این اساس در یک دسته بندی کلی میشه 6 نوع کلی از عرقها رو بر شمرد که اینا هستن: برندی، جین، ویسکی، تکیلا، ودکا و رام.

    برندی از کلمه هلندی Brandewijn به معنای شراب سوخته میاد و الحق هم که نام با مسمایی داره چون برندی از تقطیر شراب بدست میاد. حالا بسته به نوع شرابی که استفاده شده، اسم برندی متفاوت میشه مثلا کنیاک که از تقطیر شراب قرمز انگور بدست میاد و یا گراپا (همون عرق سگی خودمون) که از تقطیر شراب سفید انگور بدست میاد. انواع دیگه ای از برندی هم هستن که از شراب سیب یا گلابی یا حتی هلو بدست میان و طرفدارای خودشون رو دارن. میزان الکل برندی ها معمولا بین 40 تا 60 درصده و اگردر حالت سک و بدون هیچ افزودنی نوشیده بشن معمولا در لیوان تیپ اسنیفر سرو میشن که بسیار شبیه جام شرابیه که پایه نداشته باشه. کوکتیلهایی که میشه با برندی درست کرد معروفترینشون اینان: برندی الکساندر، Corpse reviver و سایدکار.

    جین عرقیه که در فرایند ساختش، ابتدا باید الکل خالص (یعنی الکل با خلوص 95 درصد) رو از شراب در بیاریم و بعد با اضافه کردن افزودنی های آنتی اکسیدان بهش طعم بدیم و دوباره بجوشونیمش و میزان الکلش رو برگردونیم به حدود 40 درصد. افزودنی هایی که در این فرایند استفاده میشن ریشه ها و تخمهای گیاهان خوشبو، ادویه ها و نوعی از زغال اخته به نام Juniper berry هستند و نام جین رو هم انگلیسی ها از کلمه فرانشوی جونیپر یا جانویو گرفتن. جین معمولا نباید بطو سک یا خالص نوشیده بشه و بهتره که بصورت کوکتیل در بیاد. معروف ترین کوکتیلهای جین اینا هستن: جین تونیک، نگرونی، گیملت، مارتینی و تام کالینز.

    ودکا هم به مانند جین، از الکل خالص درست میشه اما یه فرق اساسی با جین و همه انواع نوشیدنی های الکلی داره و اون اینه که از روسیه میاد. روسها اصلا اهل تعارف و چاخان و اینجور چیزا نیستن و همیشه مستقیم میرن سر اصل مطلب. ودکا هم اصل وجودیش بر عدم وجود هر گونه ناخالصی به جز آب در الکله. چی شد؟ اتانول خالص رو اگر آب ببندیم بهش و الکلش رو برسونیم به 40 درصد، میشه ودکا. همین! اسمش هم از کلمه روسی ودا به معنای آب اومده. در روسی و زبانهای اسلاویک و لهستانی، اگر وسط یک کلمه، حرف ک اضافه کنید، با اون کلمه همون کاری رو می کنه که افزودن ک در آخر کلمه فارسی. یعنی چی؟ یعنی مثلا شهر رو اگر ک آخرش بیاریم میشه شهرک یعنی شهر کوچک. در روسی هم ودکا یهنی آب کوچک یا به قول خودمون: آبکی. حالا اون آب از کدوم چشمه سار در استپهای سیبری اومده باشه و اون الکل از چه نوع قند پایه ای بدست اومده میشن مسائل جانبی. برای همین هم هست که همه ودکاها، گرون و ارزون یه طعم دارن و اگر مثلا شما ودکای اسمیرنوف رو (که البته فقط اسمش روسیه و محصول آمریکاست) بریزین توی شیشه ودکای ابسولوت سوئدی، هیچ کس تفاوتش رو متوجه نمیشه. همچنین، اون ودکایی که شما از وارتان ارمنی مجیدیه میخرین رو، آقا وارتان از مخلوط کردن آب معدنی دماوند با الکل طبی درست کرده و اگر در محیط بهداشتی این کار رو کرده باشه و الکل طبیش واقعا خالص باشه و آبمعدنیش رو هم قبل از تهیه محلول یه بار تقطیر کرده باشه و درصدها رو هم درست رعایت کرده باشه، شما میتونین بریزیدش توی شیشه اسمیرنوف و جلوی مهمونای آبرودارتون سربلند بشین. ودکا هم مثل جین معمولا به صورت کوکتیل ارائه میشه و معروف ترین اونها ودکا مارتینی یا ودکاتینی، بلادی ماری، اسکرودرایور یا پیچ گوشتی و کامیکازه هستن. ودکا رو بطور سک معمولا در لیوان کوتاه سرو می کنن و شیششه لیوان باید کلفت باشه.

    رام از ریشه کلمه لاتین ساخارام به معنای شکر میاد. اگر ملاس نیشکر و یا آب قند رو تخمیر کنید و بعد مخلوط تخمیر شده رو تقطیر کنید رام بدست میاد که بیرنگ و شفافه. اما میشه ادویه ها و افزودنی هایی بهش اضافه کرد و چند سالی در بشکه های چوبی نگهداریش کرد تا رنگش به نارنجی بزنه. رام رو بطور معمول باید چند سالی در بشکه های چوبی نگداری کرد تا طعم و رنگ بگیره. معروف ترین کوکتیلهای رام اینان: رام اند کوک، دایکوییری، مای تای و پینا کولادا. رام رو میشه به صورت سک هم نوشید و برای این کار از لیوان کوتاه و یا از لیوان اسنیفر استفاده میشه.

    خوب، برندی و جین و رام و ودکا رو گفتیم، آها تکیلا.

    تکیلا اسم شهری در مکزیکه که در اون منطقه، نوع خاصی از کاکتوس به اسم بلو آگاو در میاد. اگر برگهای بلو آگاو رو تخمیر کنیم و آنچه بدست میاد رو تقطیر کنیم، تکیلا بدست میاد. البته انواع دیگه ای از کاکتوس هم در مکزیک و مناطق جنوبی آمریکای شمالی وجود داره که از اونها هم عرق میگیرن و به اون عرق میگن مزکال. در حقیقت تکیلا نوع خاصی از مزکاله و همه انواع مزکال یک طعم تند خاص خودشون رو دارن. میزان الکل تکیلا مثل سایر عرقها بین 40 تا 55 درصده و معمولا به صورت سک اما در مقدار بسیار کم یعنی حدود بیست سیسی و یک مرتبه نوشیده میشه که بهش میگن شات تکیلا. کلمه شات یعنی ضربه و الحق هم که وقتی شات تکیلا رو میزنی، یک ضربه به سیستم چشایی و بعدش هم به سیستم مرکزی عصبی وارد می کنی.

    اما در نهایت باید به ویسکی بپردازیم که خودش دنیاییه. اصلا نمیدونم بشه در این مجال کم حتی اشاره ای سطحی به انواع ویسکی بکنم یا نه. داستان از این قراره که در ابتدای قرن پانزدهم میلادی یعنی همین 500 سال پیش، یکی از حاکمین مناطق محلی اسکاتلند نوشیدنی ای رو امتحان می کنه که از ایتالیا اومده بوده و اسمش آکواویتا بوده و بهش میگن که اینقدر سنگینه که یکی از حاکمین ایرلندی اون رو نوشیده و مرده. این جناب حاکم هم برای رو کم کنی آکواویتا رو می نوشه که ثابت کنه چقدر قویه. ولی طبق عادت مثل آبجو می نوشه و در همون میزان و به توصیه های اطرافیان هم توجه نمی کنه و ظرف حدود نیم ساعت بیهوش میشه. وقتی بهوش میاد دستور میده آبجوسازها روش تقطیر رو یاد بگیرن و بر این اساس، با سعی و خطا، بالاخره موفق میشن که با تقطیر مخلوط اولیه جوی تخمیر شده، مایعی زرد رنگ و شفاف بدست بیارن و حالا میمونه اسمش. یادتون هست گفتم کلمه ودکا در روسی یعنی آبکی؟ حالا در زبان اسکاتلندی کلمه uisge یعنی آب و جناب حاکم هم حوصله نداشته کلمه جدیدی بسازه و خوب فرهنگشتان زبان هم که نداشتن اون وقتها، پس اسم این مایع جادویی که مردان جنگجو رو مثل درخت بریده شده به زمین مینداخته میشه uisgy و بعدها، ویسکی.

    اما امروزه، ویسکی دامنه ای از عرقها رو شامل میشه که از تقطیر انواع جوی تخمیر شده، گندم تخمیر شده و یا ذرت تخمیر شده بدست میاد. معروف ترین و اصلی ترین نوع ویسکی اسکاچ نام داره که هر ویسکی ای رو شامل میشه که حداقل دارای سه مشخصه باشه: اول اینکه از تقطیر مالت بدست اومده باشه، دوم اینکه حداقل سه سال در بشکه ای از جنس چوب بلوط نگهداری شده باشه و سوم اینکه در اسکاتلند بدست اومده و ساخته شده باشه. یک سازمانی هم وجود داره به نام اتحادیه ویسکی اسکاچ یا به انگلیسی Scotch Whiskey Association (SWA) که مسئول وضع و اجرای قوانین مربوط به ساخت و علامتگذاری اسکاچه و علاوه بر این سه مشخصه اصلی که گفتیم چندین قانون فرعی هم برای اینکه ویسکی رو به عنوان اسکاچ تائیید کنه داره که از حوصله این بحث فعلا خارجه. انواع اسکاچ رو هم میگم براتون و دیگه این قسمت رو جمع کنیم بره.

    در اسکاتلند کارگاههای تقطیر بسیار زیادی وجود داره که در مناطق مختلف کشور گسترده هستند. ورودی کارگاه تقطیر، انواع دانه های مالتدار مثل جوی سیاه هستند. اگر من دارنده یک کارگاه تقطیر باشم، محصول جوی خریداری شده از کشاورزان مختلف رو آزمایش می کنم و اونها رو از نظر مرغوبیت طبقه بندی می کنم و بعد، اونهایی که از آزمایشات کنتزل کیفیت من سربلند بیرون اومدن رو به بخش تخمیر می فرستم تا بعد از تخمیر، بریزمشون توی دیگ تقطیر و بعد، مایعی که از دیگ تقطیر خارج میشه رو بریزم توی بشکه های چوب بلوط برای 3 سال انبار کنم. بعد از 3 سال، محتویات هر بشکه رو توسط کارشناسان زبده آزمایش می کنم و اگر به درد نگهداری بیشتر میخوره، باز برای 3 سال دیگه نگهداریشون می کنم. اونایی رو هم که برای نگهداری بیشتر مناسب نیست رو میفرستم به کارگاههای بزرگتر و نامی تر تا با ویسکی های دیگه که از کارگاههای مشابه میان مخلوط کنن و بدن دست مشتری. اونی رو هم که نگهداری کردم، دوباره سه سال به سه سال چک می کنم و به همین ترتیب. نهایتا، بعد از 12 سال، یه سری از محصول رو با نشان کارگاه خودم به بازار عرضه می کنم که اسمش میشه اسکاچ تک مالت یا سینگل مالت ویسکی که مرغوبترین محصول یک کارگاهه و قاعدتا قیمتش بسیار بسیار گرون تر از سایر ویسکی هاست. پس نوع اول میشه سینگل مالت یا ویسکی تک مالتی. از اون طرف، ویسکی های سینگل مالتی که به کارگاههای بزرگتر فرستاده شدن با هم مخلوط میشن و زیر برچسب اون کارگاه بزرگ به بازار فرستاده میشن. همه ویسکی های معروف از قبیل شیواز رگال و جانی واکر، از این نوع مخلوط یا Blended Whiskey هستن و مرغوبیتشون به مرغوبیت و سالخوردگی اون ویسکی هایی بستگی داره که در مخلوطشون استفاده شده. مثلا همه سینگل مالتهایی که در شیواز رگال کلاسیک 12 ساله استفاده شدن، حداقل 12 سال در بشکه مونده بودن و بععد مخلوط شدن و از تستهای کیفیتی کارگاه سازنده و بعد کارگاه شیواز رگال سربلند بیرون اومدن.

    اگرچه ویسکی رو هم میشه به صورت کوکتیل نوشید و کوکتیلهای معروفی مثل جک آن کوک بسیار محبوب هستند اما یک ویسکی خور، هرگز، هرگز، هرگز سینگل مالت و یا حتی بلندد ویسکی خوب رو به هیچی حتی یخ آلوده نمیکنه. حتی ویسکی رو در یخچال هم نباید گذاشت و لذت سینگل مالت به سرو شدن در دمای محیطه تا اول با حس بویایی و بعد با حس چشایی درک بشه.

    به جز اسکاتلند، کشورهای آمریکا، استرالیا، کانادا، ژاپن و ایرلند هم ویسکی های مرغوبی می سازن و کم و بیش شرایط و نحوه عرضه اونها مشابه اسکاچهاست. اما چون محدودیتهای شدید اسکاچ به اونها تحمیل نمیشه، دستشون بازه و محصولاتشون بسیار متنوع تر هستند. انواع ویسکی غیر اسکاتلندی خیلی زیاده و اسمهای متنوعی بر اساس روش ساخت، مواد اولیه، نوع نگهداری و غیره بهمحصولشون دادن و چندتاشون میشن اینا:

    ویسکی مالت مخلوط یا Blended Malt Whiskey. مشابه اسکاچ مخلوط ولی خارج از اسکاتلند تولید شده.

    ویسکی مخلوط یا Blended whiskey که در تهیه اون از مالت و یا سایر دانه ها استفااده شده.

    ویسکی بوربون: ویسکی مخلوطی که در دانه های تخمیرش حداقل 51% ذرت وجود داره و طعمش به شیرینی می زنه.

    ویسکی ذرت: در مخلوط اولیه اش حداقل 80% ذرت وجود داره.

    ویسکی تنسی: ویسکی ای که در ایالت تنسی آمریکا ساخته شده باشه و در ساخت اون یک مرحله ویژه با عنوان پروسه ناحیه لینکلن یا به انگلیسی Lincoln County Process رعایت شده. معروفترین ویسکی تنسی Jack Daniel نام داره که به افتخار مخترع پروسه ناحیه لینکلن، آقای جک دانیل نامگذاری شده.

    مرجع من برای این اطلاعات هم کتاب World Atlas of Whiskey یا اطلس جهانی ویسکی بود که لینکش رو براتون میزارم اگر خواستید برید و مطالعه کنید.

    موزیک https://pixabay.com/music/solo-guitar-waves-michael-kobrin-3782/

    حالا که درباره انواع اصلی نوشیدنی های الکلی صحبت کردیم، باید برگردیم به چیزی که اول این قسمت گفتم. این نوشیدنی هایی که اینجا اسم آوردم و در موردشون توضیح دادم، همگی تحت نظارت شدید نهادهای دولتی و غیردولتی بهداشتی و همچنین در کنترل انحصاری قوانین کنترل کیفیت هستن. چرا؟ چون یک اشتباه در ساخت نوشیدنی های الکلی کافیه تا الکل خوراکی یا اتانول موجود در نوشیدنی به متانول یا الکل سمی تبدیل بشه و یا مواد خطرناک دیگه ای وارد نوشیدنی بشن و مصرف کننده رو به عواقب شدیدی محکوم کنن. نوشیدنی الکلی که بطور غیر مجاز تولید شده باشه رو به انگلیسی بهش میگن Moon Shine یا نور ماه و شامل هر نوع الکلی میشه که خارج از ضوابط قانونی و بدون برچسب ارائه میشه و پر واضحه که نوشیدنش ریسک بزرگیه. درباره تاثیر الکل بر مغز و سایر اعضای بدن و همچنین فرآیند جذب و تجزیه الکل قراره در قسمت بعدی پادکست مفصل صحبت کنم. تا اون موقع، ازتون خواهش می کنم تا حد امکان از نوشیدن الکل بطور کلی و الکل بدن برچسب یا مون شاین بطور ویژه اجتناب کنید.

  • در دو قسمت قبل شنیدیم که آنچه در ذهن ما به عنوان باور وجود داره عمدتا از طریق قبول کردن بدون فکر و اندیشه بدست اومده و همچنین شنیدیم که یک راه حل عملی برای آزمایش باورهامون اینه که بر سر اونها شرط بندی کنیم. همچنین یاد گرفتیم که در روابط انسانی، باورها و عقیده ها محترم نیستند و این انسانها هستند که بواسطه کرامت و شرافت انسانی قابل احترامند. امروز اما قراره درباره این صحبت کنیم که هویتی که ما بواسطه باورهامون داریم اصولا تا چه حدی درسته و تکلیف ما باهاش چیه؟ مرجع اصلی این قسمت از پادکست، فصل ششم از کتاب مشهور مارک منسون با عنوان The Subtle Art of Not Giving a Fuck هست که ترجمه فارسیش با عنوان هنر ظریف بیخیالی یا هنر ظریف به تخم گیری منتشر شده. یه جستارهایی هم به کتابها و مقالات دیگه خواهیم داشت که به رسم این پادکست در جای خودشون بهشون اشاره خواهیم کرد. خوب، بریم سر اصل مطلب.

    مطمئنم شما هم درباره باورهای عجیب و غریب شنیدید. مثلا دانشمندان زمانی باور داشتند که خورشید به دور زمین می گرده و یا دریانوردان زمانی باور داشتند که زمین مسطحه و اگر به لبه اون برسن سقوط می کنند. اصلا چرا راه دور بریم؟ همین الان در ایران بسیاری آدمها در یک کشوری که نمیخوام اسمش رو بگم باور دارن که دود حاصل از سوزوندن مدفوع الاغ ماده، خاصیت آنتی بیوتیک داره و برای درمان سینوزیت و میگرن و مننژیت و چه میدونم اسکیزوفرنی حاد مفیده. و یا عده ای در همون کشور باور دارن خوردن ادرار شتر باعث پیشگیری و یا درمان بیماری کرونا و هزار درد و مرض دیگه میشه. یا مثلا اگر پنبه آغشته به روغن بنفشه رو در سوراخ مقعد قرار بدیم دیگه کرونا نمی گیریم.

    اما آیا این آدمها درست میگن؟ یا اونهایی که بهشون ایراد میگیرن و یا مسخره­شون می کنن درست میگن؟

    در واقع، بشر هرگز بطور یقین در هیچ موردی درست نبوده. یعنی درک ما از چیزها، هرگز 100 درصد نبوده و هرگز هم نخواهد بود. این یعنی چی؟ یعنی که همونطور که ما الان به به اونایی که 100 سال پیش باور داشتن خورشید به دور زمین می گرده می خندیم، 100 سال دیگه هم آدمها به باورها و شیوه زندگی ما خواهند خندید. حالا به کدوم باورمون و چه نوع شیوه زندگی، خیلی جای بحث نیست چون ما از آینده خبر نداریم.

    ما آدمها، همیشه در اشتباهیم، در همه موارد و درباره همه موضوعها. تنها دلیلی هم که تا الان باعث شده برای ما انسانها و در جوامعمون سنگ روی سنگ بند باشه، اینه که بعضی از ما درباره بعضی موضوعها کمتر از بقیه آدمها در اشتباهیم و یا هر کردوم از ما، درباره تعدادی چیزها کمتر از سایر چیزها در اشتباهیم. این یعنی، اگر من درباره مثلا خواص خربزه مقاله ای بخونم، میزان در اشتباه بودنم درباره خربزه، قبل و بعد از خوندن اون مقاله متفاوته. حالا اگر اون مقاله بر اساس تحقیقات درس ت علمی و در شرایط کنترل شده و بر اساس روشمندی علمی باشه، بعد از خوندن اون من میتونم ادعا کنم که درباره خربزه کمتر در اشتباه هستم نسبت به خودم قبل از خوندن اون مقاله و یا نسبت به کسانی که اون مقاله رو نخوندن. برعکسش هم صادقه. یعنی اگر من مقاله ای درباره خربزه بخونم که مطالبش نادرست باشه، در اشتباه بودن من درباره خربزه، بعد از خوندن اون مقاله بیشتر خواهد بود.

    حالا شما خربزه رو با چیز دیگه ای مثلا روابط انسانی، واکسن، فال قهوه، کائنات، فیزیک کوانتوم، امواج درونی زمین، سلولهای بنیادین، علوم ژنتیک و یا هر کوفت و ذهر ماری جایگزین کنید، گزاره ای که گفتم صادقه. اون گزاره چی بود؟ دوباره میگم:

    میزان در اشتباه بودن ما درباره چیزها، قبل و بعد از گرفتن اطلاعات درباره اونها متفاوته اما هرگز صفر نیست. حالا اطلاعات درست میتونه میزان در اشتباه بودن ما رو پایین بیاره و اطلاعات نادرست میزان در اشتباه بودن ما رو بالا ببره.

    ولی حالا که گفتیم اعتماد 100 درصد به داشته ها، دانسته ها و باورهامون درست نیست، پس تکلیفمون با اونایی که بهمون میگن: به خودت اعتقاد داشته باش. تو بهترینی، تو میتونی، تو خوشتیپ ترینی و از این حرفها چیه؟ پولی که میدیم و میریم میشینیم توی این سمینارهای خودشناسی و از این جور برنامه ها چی میشه؟

    در اواسط دهه ۱۹۹۰ میلادی، Roy Baumeister روانشناس آمریکایی و همکارانش یک سری آزمایشاتی بر روی مفهوم شرّ انجام دادند. باور عمومی در اون زمان این بود که آدمهایی که جنایت‌های هولناکی مثل قتلهای سریالی انجام دادن، یا از خودشون بخاطر کاری که کردن متنفرند و حرمت نفس پایینی دارن و یا دلیل اینکه افراد دست به این نوع جنایتها می زنند همین امره که اونها عقده خودکم بینی دارند. اما نتیجه آزمایشات این دانشمندان کاملا عکس این باور رو ثابت کرد. در واقع اونها نشون دادن که آدمهایی که جنایت‌های خیلی بد انجام میدن از کارشون راضی هستن و بعد از انجام این جنایتها اتفاقا از خودشون بیشتر خوششون میاد. اما چطور چنین چیزی ممکنه؟ پاسخ اینه که وقتی کسی به چیزی ۱۰۰ درصد باور داشته باشه دیگه دلیلی برای فکر کردن در مورد اون نمیبینه و هر کاری در راستای اون باور رو مجاز میدونه. یک اصطلاحی در انگلیسی وجود داره به اسم self righteouness که فارسیش میشه خودصالح پنداری. آدمی که درگیر این باوره که آنچه باور داره قطعا درسته میشه آدم خودصالح پندار.

    نتایج آزمایش‌های Baumeister اینطور برداشت می‌کرد که مثلا مردی که تجاوز های زیادی به زنان انجام داده، باورش این بوده که زنها پست هستند و اون حق داره از اونها بهره وری کنه یا یک نژادپرست نئونازی باورداره که نژاد آریایی از سایر نژادها بالاتره و به همین خاطر اون حق داره به آدمهای سایر نژادها بی احترامی کنه و به اونها آسیب بزنه.

    در واقع نتایج آزمایش‌های Baumeister همراستای آزمایش‌های Stanley Milgram بود که سالها قبل از اون و در دهه ۶۰ میلادی انجام شده بود. این سری آزمایش ها که نتایجشون با عنوان Obedience to authority یا به فارسی: اطاعت از قدرت منتشر شد، از مشهورترین و پر سر و صدا ترین تحقیقات روانشناسی در تاریخ این علم محسوب میشن. جریان چی بود؟

    آقای میلگرام و همکارانش در دانشگاه Yale یه اطلاعیه منتشر کردن و در اون از مردان بین 20 تا 50 سال که به طبقه های متنوع اجتماعی و حرفه های متفاوتی تعلق داشتند خواستن که برای پیشبرد یک تحقیق ساختگی درباره یادگیری و آموزش داوطلب بشن. کاری که باید میکردن چی بود؟ اینکه به داوطلبهای دیگری که در اتاق دیگری بودند و ظاهرا مشغول یادگیری چیزی بودند در صورتی که پاسخهای نادرست به آزمونها بدن، شوک الکتریکی وارد کنند. البته شوک الکتریکی هم ساختگی بود و از داوطلبهای دیگه خواسته شده بود ادای ذجر کشیدن در بیارن. چی شد؟ دو گروه آدم داریم که یک گروه در یک اتاق مشغول یادگیری یک مطلب هستن و درصورتی که خوب یاد نگیرن باید توسط گروه دوم تنبیه بشن و این تنبیه از طریق وارد کردن شوک برقیه. یه چیزی توی مایه های شرایطی که متولدین دهه 60 و قبل از اون در سیستم آموزشی ایران تجربه کردیم و اگر خوب درس نمی خوندیم معلمها و مسئولین مدرسه کتکمون میزدن و یا تنبیه های دیگه. با این تفاوت که ما واقعیشو تجربه کردیم ولی در آزمایش میلگرام، شوک برقی واقعی نبود البته اونهایی که شوک رو به دیگران وارد می کردن نمیدونستن. این گروه تنبیه کننده، بدون اینکه به خودشون اجازه بدن درباره ماهیت آزمایش از خودشون سوال کنن، گروه تنبیه شونده رو تنبیه می کردن و در برخی موارد از محدوده درخواست شده هم درجه تنبیه رو بالا می بردن. روی دستگاه شوک هم درجه بندی بود و میزان شوک تا حدی میتونست بالا بره که مرگبار باشه. خوب فکر می کنید آدمها وارد منطقه مرگبار نمیشدن دیگه؟ یعنی آدم به خودش اجازه نمیده برای یک خطا در یک آزمایش طرف مقابل رو بکشه، درسته؟ باید بگم که نه، درست نیست و میزان شوک به دفعات تا آخرین حد کشنده بالا برده می شد و تنبیه کننده ها از کارشون راضی هم بودن.

    میلگرام در این آزمایشات نشون داد که اگر از اشخاصی بخوایم آدمهای دیگری رو بخاطر خطاهاشون مجازات کنن، اونها معمولا این کار رو بدون توضیح می پذیرند و معمولا شدت مجازاتی که انجام میدن بیشتر از چیزیه که ازشون خواسته شده. صرفا به این خاطر که این حق به اونها داده شده که دیگران رو مجازات کنن. این خیلی نکته دردناکیه ها. اینکه من و شما اگر بپذیریم که کاری غیر اخلاقی برای هدفی از پیش تعیین شده باید انجام بشه، انجامش میدیم. یعنی هدف وسیله رو توجیه می کنه.

    اگر من باور داشته باشم که تنبیه بدنی نتیجه مثبت داره، بر اساس این باور انجامش میدم هرچند که این کار غیر اخلاقی و نادرسته. اگر من باور داشته باشم که اگر به خودم مواد منفجره ببندم و عده ای انسان رو بکشم به بهشت میرم، این کار رو انجام میدم. اگر من باور داشته باشم که حق دارم به آدمهای دیگه زور بگم، انجامش میدم. اگر من باور داشته باشم. اگر باور داشته باشم. باور داشته باشم. باور.

    باورهای ما از یه جایی به بعد به هویت ما تبدیل میشن. هویتی که از یه جایی به بعد برای ما حکم بودن و نبودن داره و بدون اون به پوچی میرسیم. هویتی که هر چیزی در راستای اون باشه برای ما معنی پیدا می کنه و هر چیزی بر علیهش باشه برامون غیر قابل قبوله. این هویت الزاما هم نباید چیز پیچیده و بزرگی باشه. مثلا، اگر من به فوتبال علاقه دارم و تیم مورد علاقه من رنگ لباسش آبیه و رقیب دیرینه اون هم قرمز می پوشه، استفاده از رنگ قرمز برای من خیلی سخته و در عوض رنگ آبی رو با علاقه زیادی وارد زندگیم می کنم. ماشین آبی میخرم، لباس آبی می پوشم، کسایی که قرمز می پوشن رو مسخره می کنم و بهشون میگم لونگی و شاید شاید شاید در حالتهای شدید عاطفی و مثلا وقتی تیم من از تیم رقیب شکست خورده باشه و یا تیم من از تیم رقیب برده باشه، به طرفدارای تیم رقیب ناسزا بگم و حتی به اونها آسیب بزنم. همه اینها رو هم بدون اینکه از خودم دربارشون سوال بپرسم انجام میدم. وقتی هویت من طرفداری از تیم آبی پوش باشه، از چیزهایی که هویتم رو تهدید می کنه اجتناب می کنم و یا در مقابلشون می ایستم.

    قانون اجتناب مانسون که انگلیسیش میشه Manson’s Law of Avoidance رو مارک منسون اولین بار به عنوان یک شوخی مطرح کرد ولی بعدا به تفصیل در نوشته هاش به اون اشاره کرده. چیه حالا این قانون؟

    هرچه چیزی بیشتر هویت ما رو تهدید کنه، بیشتر ازش اجتناب می کنیم.

    گفتیم سیستمهای اعتقادی، برای ما به مرور زمان به هویتمون تبدیل میشن و ما میتونیم بواسطه این هویت، شرایطی برای خودمون بوجود بیاریم که باهاش راحتیم. حالا اگر شرایط جدیدی بوجود بیاد که هویت فعلی ما رو تغییر بده، چون راحتیمون رو تهدید میکنه، حتی اگر بوضوح زندگی ما رو بهتر می کنه، ما رو می ترسونه. چرا؟ چون تهدیدی برای آنچه در ذهن خودمون از خودمون ساختیم به حساب میاد. شما هم حتما کسی رو در اطرافیانتون می شناسید که سالهاست تصمیم داره دست به یک کار بزرگ بزنه مثلا یک استارتاپ راه بندازه که ممکنه میلیاردرش کنه ولی هرگز در واقعیت این کار رو نکرده چون شک داشته که شغل فعلیش که مثلا مسئول بایگانی فلان اداره دولتیه و یک آب باریکه ای داره که زندگیش باهاش میچرخه رو ترک کنه. اون آب باریکه و شغل روتینی که داره براش هویتی ایجاد کرده که تغییر در اون هویت برای اون فرد غیر ممکن به نظر میاد. یا مثلا شما ممکنه یک دوستی دارید که از سالها قبل باهاش دوست بودید. این دوست شما بارها و بارها از راههای مختلف به شما ضربه زده ولی شما حاضر نیستید یک بار برای همیشه بهش زنگ بزنید و با دلایل محکم و کافی بهش بگید که دیگه قادر به ادامه دوستی باهاش نیستید. چرا؟ چون اون دوست و رابطه ای که باهاش دارید بخشی از هویت شما شده.

    بر این اساس، جا داره بپرسم اصلا شناخت خود و کشف خود (که توی این سمینارهای جدید خودشناسی خیلی بهش تاکید دارن) آیا چیز خوبیه؟ آیا خوبه که ما بپذیریم چیزی که هستیم درست و خوبه؟

    به نظر مارک منسون، نه چیزخوبی نیست. چرا؟ چون وقتی خودت رو شناختی و قبول کردی چی هستی، دیگه تلاشی برای تغییر نمی کنی و رشدت متوقف میشه. بله بله درسته که اولین گام در راستای بهتر شدن شناخت خوده ولی اگر این خودشناسی منجر به این بشه که آنچه هستیم رو قبول کنیم و باور داشته باشیم که درسته، و به موجب اون دیگه تلاشی بر بهتر شدن نکنیم، چیز جالبی ازش در نمیاد. مثلا حتما شما هم بچه های حدود یک ساله ای رو دیدید که دارن یاد میگیرن راه برن. بچه بارها و بارها زمین می­خوره و شاید حتی آسیب هم ببینه ولی هرگز توی ذهن کودکانه خودش با خودش فکر نمی­کنه که شاید تقدیرش اینه که نباید راه بره و یا هرگز اینکه بقیه عمر رو چهاردست و پا راه بره رو به عنوان آنچه هست قبول نمی­کنه.

    در آمریکا چند سالی میشه که یک فرهنگی داره رواج پیدا می کنه به عنوان چاق زیبا که در اون به آدمهایی که اضافه وزن دارن قبولانده میشه که اونها همینی که هستند زیباست. حالا اگر من دویست کیلو باشم و در خطر شدید حمله قلبی و سایر خطرات مرتبط با چاقی، بر اساس این فرهنگ، هویت خودم به عنوان چاق رو قبول می کنم و باور پیدا می کنم که زیبایی من با چاق بودنم همراهه. پس دیگه به دنبال کم کردن وزنم و در نتیجه سلامتی و طول عمر بیشتر بر نمیام. نظر شما درباره چنین باوری چیه؟

    واژه دگم یا جزم اندیش در فرهنگ معین به معنای « فردی که بر عقیده خود متعصب است و بر روی آن پافشاری می کند » تعریف شده. وقتی کسی اسیر جزم اندیشی یا همان Dogmatism باشه، عقیده یا عقایدی داره که بر درست بودن اونها یقین داره. وقتی از جزم اندیشی و دگماتیزم حرف می زنیم، معمولا توجه ما به سمت عقاید مذهبی و مسائل ماوراءالطبیعه میره که خوب اشکالی هم نداره اما اینجا من توجهم به چیزهای بسیار ساده تره. به این دو مثال توجه کنید:

    مثال اول: آقا سعید

    بابام همیشه میگفت بچه تا تو سری نخوره درست بار نمیاد. نور به قبرش بباره. کتکهای اون باعث شد که من اینی بشم توی زندگی که الان هستم. حالا شما هر چی هم میخوای بگو که بچه رو نباید زد.

    مثال دوم: رعنا خانم.

    مردی که غیرت نداره که مرد نیست. اگر شوهر من نمیذاره من برم سر کار، حق داره. خرج خونه با اونه، دلش میخواد زنش توی خونه باشه. ولی حالا اگه اینو به داداش بی غیرتم بگی، برات دلیل میاره که مرد حق نداره زنشو محدود کنه و حضور زن در جامعه و کار کردن بهش امید به زندگی و استقلال میده و از این جور ژستهای روشنفکری.....

    در هر دوی این مثالها، گوینده دچار جزم اندیشی دررابطه با شخص یا اشخاص دیگریه که بر اساس اون، رفتار نادرست خودش یا شخص دیگری رو توجیه کنه. اما اگر هریک از اونها می دونستن که نه خودشون، نه کسی که بهش ارجاع میدن و نه حتی کسی که در مقابلشون صحبت می کنه هیچ کدوم 100 درصد بر حق نیستند و هر کدوم بر اساس تجربه و نگرششون به زندگی میزان متفاوتی از نادانی درباره موضوع مورد بحث دارند، براشون ممکن می شد که به قضایا جور دیگری نگاه کنن.

    بودایی ها ایده ای رو مطرح می کنند که در اون، تعریف شخص از خود، در واقع یک ساختار ذهنیه و بر این اساس، چیزی به نام خود در دنیای واقعی وجود نداره و تنها ساخته و پرداخته ذهن ماست. بر همین اساس هم بودایی ها اعتقاد دارند که باید چیزهایی که من و شما بر اساس اونها خودمون رو تعریف می­کنیم رها کنیم و تنها در این صورته که به آرامش می­رسیم.

    پس اگر قراره پیشرفت کنیم، وقتی صدایی توی ذهنمون میگه: تو بهترینی و یا وقتی یکی از این اینفلوئنسرهای اینستاگرام توی استوریش زل می زنه به دوربین و توی چشممون بهمون میگه تو اسپشیالی، باید در پاسخ بهش بگیم خفه شو. در واقع من و شما تنها در صورتی می­تونیم رشد کنیم که اتفاقا باور داشته باشیم که اسپشیال و منحصر به فرد نیستیم و هرآنچه ما رو در شرایط فعلیمون نگه می­داره رها کنیم. یعنی اون باوری که از خود داریم رو ولش کنیم. یا طبق چیزی که مارک منسون در کتابش گفته: خود رو بکشیم. البته که خودکشی به مفهوم کلمه منظورمون نیست.

    کسی که باورهایی که بر اساس اونها خودش رو تعریف می­کنه رها می­کنه و نه تنها بر درست بودن اونها اصرار نداره بلکه در صدد بهتر شدن از طریق جستجوی روشهای جدید، باورهای درست تر (یا بهتره بگیم کمتر اشتباه) بر میاد، میشه آزاداندیش یا روشن­فکر. آزاداندیشی بر پایه تفکر پرسشگر و نقاد استوار شده و اساس اون بر تحقیق و بررسیه. وقتی شما آزاداندیش باشی، در شرایط مختلف ممکنه از خودت بپرسی اگر اشتباه کنم چی؟ و همچنین اگر اشتباه کرده باشم چه معنایی داره؟ و آیا قبول اشتباه برای من و اطرافیانم شرایطی بهتر از الان فراهم می­کنه یا بدتر.

    وقتی من به چیزی باور دارم و بر اساس اون باور دارم تصمیمی در ارتباط با خودم یا دیگران می گیرم، باید بتونم در همون لحظه از خودم بپرسم که: اگر اشتباه کنم چی؟ و بعد، اگر پاسخم اینه که شاید دارم اشتباه می کنم، از خودم بپرسم: اگر اشتباه کرده باشم چه معنایی داره؟ اون معنا، اون پاسخی که به این سوال میدم، اون نقد کردن خودم در بزنگاه مهم، میشه آزاداندیشی. آزاداندیشی یعنی من از خودم بپرسم هویتی که من برای خودم در طرفداری از تیم آبی پوش درست کردم تا چه اندازه درسته؟ و این درست بودن آیا به من اجازه این رو میده که به طرفداران تیم رقیب توهین کنم؟ آزاد اندیشی یعنی اگر از من خواسته شده مخالفین یک طرز فکر رو که بخشی از هویت منه بکشم، از خودم بپرسم اگر اشتباه کرده باشم و این هویتی که برای خودم انتخاب کردم نادرست باشه چی؟ آزاد اندیشی یعنی اگر فرزند من نگرشی به زندگی داره که با باورهای من و هویت من در تناقضه، قبل از محکوم کردنش از خودم بپرسم اگر من اشتباه کرده باشم، آیا قبول اشتباهم شرایط بهتری برای من و اطرافیانم فراهم می کنه؟ آزاداندیشی یعنی اگر طبق قانون به من حقی داده شده و باور به این حق بخشی از هویت منه، اگر این قانون اشتباه باشه چی؟ آیا باید از حقم استفاده کنم؟

    اگر همه ما اینطوری به باورها، اندیشه ها و نگرشمون به مسائل مختلف زندگی نگاه کنیم، هم قادر خواهیم بود به رشد خودمون کمک کنیم و هم کسانی که دوستشون داریم. در نهایت هم کل جامعه از چنین نگرشی سود می بره. دنیایی رو تصور کنید که همه با آغوش باز پذایرای شواهد و معلومات تازه هستند و در صورتی که این معلومات تازه با باورهای قدیمیشون منافات داشت، بر علیه این معلومات، کسی که مطرحشون می کنه و مرجعی که اون معلومات رو ارائه کرده قد علم نمی کنند. از قسمتهای قبلی یادمون هست که آدمها می تونن با هم دوست باشن ولی باورها یا نظرات متفاوتی در مورد چیزی داشته باشن. همچنین یادمون هست که باورهای ما وسیله هایی برای رساندن ما به هدفهامون هستند. وسیله هایی که میتونیم در میانه راه، ازشون پیاده بشیم و سوار وسیله های بهتری بشیم تا بهتر و سریعتر به هدفهامون برسیم.

    امیدوارم همه ما مردهای ایرانی، در باورهامون تجدید نظر کنیم و از این راه، رشد کنیم. امیدوارم.

  • همه ما در زندگی عقاید و باورهایی داریم که مطمئنیم درست هستند. در قسمت قبل شنیدیم که یک عقیده یا باور، و یا مجموعه ای از اونها، در حقیقت وسیله ای برای رساندن ما به هدف یا هدفهایی مشخص هستند و بر همین اساس، نتیجه گرفتیم که باورها و عقیده ها محترم نیستند. همچنین گفتیم که اگر چیزی حقیقت داشته باشه، نیازی به باور کردن ما و در نتیجه اثبات باورمون نداره و به خودی خودش درسته و از جاذبه زمین به عنوان مثال استفاده کردیم.

    امروز اما قراره درباره باورها و اینکه از کجا میان و چه نقشی در زندگی ما دارند یک کم بیشتر صحبت کنیم. اینکه چطور چیزی در ذهن ما به باور تبدیل میشه و کجا در زندگی ما، این باورها در تصمیم گیریهامون نقش بازی می کنند. نقشهایی که بعضی اوقات خیلی خیلی کلیدی هستند.

    برای شروع، ازتون خواهش می کنم به این جمله ها توجه کنید و در ذهن خودتون پاسخ بدید که آیا این جمله ها درست هستند یا نه:

    گزاره اول: اگر یک مرد کچله، پدرش هم کچل بوده و پسرش هم کچل خواهد شد.

    گزاره دوم: منظومه شمسی 9 سیاره داره که به دور خورشید می چرخند.

    گزاره سوم: اگر غذا رو در ظرف فلزی در اجاق مایکروویو قرار بدیم، دستگاه مایکروویو منفجر میشه و یا خراب میشه.

    گزاره چهارم: 70 درصد دانشمندان ناسا ایرانی و یا ایرانی زاده هستند.

    گزاره پنجم: دکتر حسابی در مدت زمانی که شاگرد آلبرت اینشتین بوده اون رو شیفته فرهنگ و رسوم ایرانی کرده.

    گزاره ششم: شترمرغ برای پنهان شدن از دشمن، سرش را زیر برف یا خاک فرو می کند.

    گزاره هفتم: حافظه ماهی قرمز تنها چند ثانیه است.

    بعضی از این دست گزاره ها در ذهن ما برای خودشون جایگاه مناسبی دست و پا کرده اند و برخی دیگه از اونها رو شاید بیشتر در فضای مجازی دیده باشیم.

    وقتی چیز جدیدی میبینیم، می شنویم و یا درباره اش می خونیم، قبل از اینکه باورش کنیم باید درباره اش سوال مطرح کنیم، به مراجع مطمئن رجوع کنیم، درباره اش فکر کنیم و بعد با حاشیه اطمینان مناسبی قبولش کنیم. مطمئنا شما هم همینطور عمل می کنید درسته؟

    در پاسخ باید بگم که نه متاسفانه درست نیست. ما انسانها عموما وقتی چیز جدیدی می شنویم، اول قبولش می کنیم و بعد اگر وقت کردیم شاید درباره اش تحقیق هم بکنیم. این رو من نمیگم، دنیل گیلبرت، استاد روانشناسی دانشگاه استنفورد و نویسنده کتاب Stumbling on happiness میگه که این کتاب البته به فارسی هم ترجمه شده و عنوانش هست: افتان و خیزان به سوی شادمانی.

    آقای گیلبرت و همکارانش تحقیقات بسیار گسترده ای در زمینه باورهای آدمها و اینکه چطور بسیاری از باورها در ذهن ما شکل می گیرند و ما چطور بر اساس این باورها زندگی می کنیم انجام دادند و حاصل این تحقیقات رو در مقاله ای با عنوان: How Mental System Believe که فارسیش میشه: چگونگی باور کردن در سیستمهای ذهنی در سال 1991 در ژورنال American Psychologist منتشر کردند. این مقاله، یکی از پر ارجاع ترین مقاله های علمی با بیش از 2200 ارجاع تا امروز که 8 ژانویه 2022 میلادیست بوده و یافته های اون دستمایه تحقیقات بسیار زیادی در علوم روانشناختی و جامعه شناسی، سیاست، هنر، اقتصاد و حتی فیزیک و پزشکی بوده. وقتی این مقاله رو می خوندم ائلش با خودم گفتم باید این قسمت از پادکست رو تنها به چیزهایی که در این مقاله اومده اختصاص بدم ولی بعدش یادم اومد که چون تخصص کافی ندارم ممکنه به دام همون خطاهای ذهنی بیافتم که در قسمتهای قبلی بهشون اشاره کرده بودم. اما به شما توصیه می کنم این مقاله رو بخونید. لینکش رو در توضیحات پادکست میزارم براتون.

    کجا بودیم؟ گفتیم برخلاف تصور عمومی، ما آدمها وقتی چیز جدید و بدیعی می بینیم یا می شنویم، اول باورش می کنیم و بعد اگر وقت کردیم شاید درباره اون و درستی و نادرستیش بررسی هم بکنیم. در حقیقت دانیل گیلبرت و همکارانش در آزمایشاتشون بر روی تعداد بیار زیادی داوطلب در شرایط کنترل شده علمی نشون دادند که در واقع پیش فرض ذهن ما اینه که اون چیزی که می بینیم و یا می شنویم درسته. حتی اگر اون چیز به طور علنی با برچسب خلاف واقعیت به ما داده شده باشه. دقت کردید؟ یعنی به عنوان مثال، اگر کسی که ما مطمئنیم دروغگوی محضه یعنی همه حرفهاش دروغه، به ما بگه که توی لیوان نوشیدنی ما زهر ریخته شده، حرفش رو باور می کنیم. یا مثلا اگر در تلویزیونی که می دونیم بیشتر چیزهایی که نشون میده خلاف واقعیته، به ما نشون بدن که یک ارگان نظامی که هیچ اعتباری به فعالیتهاش نیست و وقتی پاش بیافته با موشک میزنه و هواپیمای مسافربری خودی رو سرنگون می کنه و هموطنانش رو می کشه، دستگاهی ساخته شبیه به در قابلمه و از راه دور ویروس کرونا رو تشخیص میده، باورش می کنیم. خیلی خوب شاید این آخری رو شما تا دیدید مثل من خندیدید و باورش که نکردید هیچی، بهش هم خندیدید.

    لینک مقاله دانیل گیلبرت:

    https://psycnet.apa.org/record/1991-17453-001

    لینک کتاب تفکر نامطمئن اثر آنی دوک

    https://nashrenovin.ir/product/thinking-in-bets-annie-duke/

    لینک کتاب قوی سیاه اثر نسیم طالب:

    https://aryanaghalam.com/book/the-black-swan/

  • حتما برای شما هم پیش اومده که در گفتگو با یک شخص و یا در یک گفتگوی جمعی احساس کنید که داره به عقایدتون بی احترامی میشه و یا مثلا از گفتن حرفی و یا بحث در مورد چیزی طفره رفتید چون فکر می کردید با عقاید طرف مقابلتون جور نیست. اما تا حالا شده در همون بزنگاه و همون لحظه ای که چنین فکری کردید، از خودتون بپرسید که اون عقیده ای که شما سعی می کنید بهش احترام بگذارید چیه و از کجا اومده؟ یا اینکه به چالش کشیدن عقاید دیگران آیا کار صحیحیه؟ و یا اینکه اگر کسی به عقاید شما احترام نگذاشت، چه برخوردی باید باهاش داشته باشید؟

  • در این قسمت درباره گرایشهای جنسی و هوموفوبیا صحبت می کنیم

    https://www.apa.org/topics/lgbt/orientation

    https://archive.org/details/sexualbehaviorin00kins

  • در این قسمت درباره غیرت صحبت می کنیم. البته غیرت از اون نوعی که باعث قتلهای ناموسی و این قبیل چیزها میشه.

    اگر شما مایلید نظرات و یا صدای خودتون رو برای استفاده در قسمتهای بعدی با ما به اشتراک بگذارید، در اینستاگرام و تلگرام ما رو دنبال کنید:

    t.me/mardpodcast

    @MardPodcast

  • الان ما قراره یک خراش خیلی خیلی سطحی در مسئله برابری زن و مرد ایجاد کنیم و شما اگر علاقه داشتید، دنبالش رو بگیرید و در موردش مطالعه کنید. قراره کلی حرف بزنیم و نهایتا به یک نتیجه گیری برسیم.